اطلاع فوری از آخرین برنامه‌های جدال

محسن مومنی

محسن مومنی

از مخاطبان جدال

فهرست مطالب

مصطفی ملکیان و اصلاح پذیری حکومت

اخیرا متن زیر، دربرخی گروه‌های تلگرامی دست به دست می‌شود:

“مصطفی ملکیان هم رسما از اصلاح‌پذیری نومید شده و با اصلاح‌طلبی وداع کرده و به قولی، از قطار اصلاحات پیاده شده است. آقای ملکیان با صراحت گفت “بنده‌ی ملکیان […] اصلاح‌طلب نیستم، چون دیدم که راه‌ها بسته شده است”. این راه، همانا راه گفت‌وگوست. راه گفت‌وگو از نظر ملکیان بسته است و به همین دلیل، نمی‌توان اصلاح‌طلب بود.

استدلال ملکیان بنایش بر «امتناع گفت‌وگو با حکومت» است

استدلال استاد ملکیان، این بار بر ضدّ اصلاح‌طلبی، بنایش بر «امتناع گفت‌وگو با حکومت» است. اصلاح‌طلبی به این معناست که نظام، اصلاح‌پذیر است. هم‌چنان که آقای حجاریّان گفته بود “اصلاح‌طلبی مفروض می‌دارد که رژیم اصلاح‌پذیر است”. آقای ملکیان می‌گوید اصلاح‌پذیری مبتنی بر «گفت‌وگو»ست. از این جهت، نظامی که می‌خواهد نشان بدهد که اصلاح‌پذیر است، باید اثبات کند که گفت‌وگوپذیر است. امّا از آن‌جا که گفت‌وگو با حکومت ناممکن شده است، “اصلاح‌پذیری هم منتفی است”. و در این صورت “اصلاح‌طلبی هم منتفی است”. به همین دلیل، ملکیان می‌گوید اصلاح‌طلبی نه واقع‌گرایانه، که «آرزواندیشی» است.

استدلال مصطفی ملکیان برای امتناع گفت‌وگو این است: لازمه‌ی گفت‌وگو، یک منطقه‌ی بی‌طرف است که طرفین گفت‌وگو در آن شریک‌اند. از این جهت گفت‌وگو، مشروط است نه نامشروط، همچنان که خشونت‌پرهیزی. آنچه زیربنای این منطقه‌ی بی‌طرفِ مشترک است، «مبناهای مشترک» است. ملکیان از سه مبنایِ مشترک برای گفت‌وگو نام برد: یکی، عقل و عقلانیّت. دوّم، اخلاق و اخلاقیّت. سوّم، قانون و قانونیّت. به این معنا، گفت‌وگو وقتی ممکن است که طرف‌ها، یا استدلال و برهان عقلی و عقلانی را بپذیرند، یا بر سر احکام و اصول اخلاقی توافق کنند و یا این‌که موادّ قانونی را قبول کنند. از نظر ملکیان، تمام این مبناها در گفت‌وگو با حکومت و دولت، از میان رفته است و هیچ مبنای مشترکی میان مردم و نظام وجود ندارد.

ملکیان معتقد است سه انگاره در جمهوری اسلامی گفت‌وگو را ممتنع کرده است: نخست، برتری ایدئولوژی بر عقلانیّت. دوّم، تقدُّم حفظ نظام بر حفظ اخلاق. سوّم، تفوُّق ولایت فقیه بر قانون. در واقع حکومت اسلامی بر سه آموزه بنا شده است: یک: ایدئولوژی بالاتر از استدلال عقلی است. دو: حفظ نظام از اوجب واجبات است. سه: ولایت فقیه فوق قانون است. سه آموزه‌ی اساسی و اصلی ج.ا، هیچ مبنای مشترکی را میان مردم و دولت برای گفت‌وگو باقی نگذاشته است؛ نه عقل، نه اخلاق، نه قانون. پس، با حکومت و قانونی که حامل این سه آموزه است، نمی‌توان گفت‌وگو کرد. ملکیان می‌گوید این سه آموزه‌ باور دیکتاتورها، مستبدّها و توتالیترهاست و روش حکمرانی استالین و هیتلر.”

من متوجه شدم که این متن، در واقع خلاصه‌یِ بخشی از سخنانی است که آقایِ ملکیان درجلسه‌ای که به صورتِ آنلاین در “اسکای روم” به وسیله‌یِ “گروهِ تردید: مدرسه‌یِ مجازیِ فلسفه” با عنوان “خشونت‌پرهیزی: مشروط یا نامشروط؟” در تاریخِ پنجشنبه 10 آذر 1401 در ساعتِ 18:00 برگزار شده، عنوان نموده‌اند. فایلِ صوتیِ این گفت‌وگو در اینجا قابلِ دست‌رس است. آقای ملکیان و هم‌چنین آقای حسین شیخ رضایی، سخن‌رانِ دیگرِ این جلسه، هر دو در طول سخن‌رانی تاکید می‌کنند که اگر کسی می‌خواهد انتقادی درباره‌یِ حرف‌هایِ ایشان داشته باشد، کلِ حرف‌هایِ ایشان را گوش کند و براساسِ یک بخشِ برگزیده، انتقاد نکند. من هم به همین دلیل خودم را مجبور دیدم که کلِ سه بخشِ حرف‌هایِ ایشان را گوش کنم: بخشِ اول درباره‌یِ “مفهومِ خشونت و دلایلِ مصلحت‌اندیشانه و اخلاقیِ رجحانِ خشونت‌پرهیزی بر خشونت‌ورزی”. بخشِ دوم درباره‌یِ “توصیفی بودن و غیرِ هنجاری بودنِ مفهومِ خشونت” و بخشِ سوم درباره‌یِ “امتناعِ اصلاح‌طلبی در حکومتِ جمهوریِ اسلامی”.

دیگر خودم را نمی‌توانم اصلاح‌طلب تلقی کنم

ایشان معتقدند، “دیگر خودم را نمی‌توانم اصلاح‌طلب تلقی کنم” چون پیش‌فرضِ اصلاح‌طلبی، اصلاح‌پذیریِ رژیم است و پیش‌فرضِ اصلاح‌پذیریِ رژیم، امکان گفت‌وگو بین حکومت و منتقدان است. ایشان می‌گویند زمینه‌یِ مشترک برای گفت‌وگو وجود ندارد، چون: (الف) حکومت ایدئولوژیک است و زمینه‌یِ گفت‌وگویِ عقلانی وجود ندارد. (ب) وقتی حفظ نظام اوجب واجبات است و حکومت این اصل را بالاتر از اصول اخلاقی می‌داند، زمینه‌یِ مشترکِ اخلاقی برایِ گفت‌و‌گو وجود ندارد. (پ) وقتی حکومت قائل به ولایتِ فقیهِ فوقِ قانون است، بسترِ رجوع به قانون برایِ حلِ نزاع در گفت‌وگو وجود ندارد.

از نظرِ من، یک وقت شما می‌گویید، “من فلان زمان طرفدارِ چیزی بودم و الان دیگر طرفدار آن نیستم” که امری شخصی است و اصلا نیاز به استدلال ندارد. چیزهایِ موردِ علاقه‌یِ شما هر زمان می‌توانند دست‌خوشِ تغییرِ شوند. چیزی مثلِ “من تا دوم راهنمایی طرفدارِ پرسپولیس بودم و بعد طرفدارِ استقلال شدم” از اساس نیازی به استدلال ندارد. حقِ شخصیِ من است که علاقه‌مند یا بی‌علاقه به چیزی باشم.

مصطفی ملکیان

ولی وقتی می‌گویید، این رژیم دیگر قابلِ اصلاح نیست به این دلیل یا دلیل‌ها. در آن دلیل یا دلیل‌ها، باید یا چیزی در آن رژیم که پیش‌تر وجود داشته دیگر نباشد یا متغیری از یک “آستانه” عبور کند. مثلا منتظر هستیم که بگویید: “رژیمی که فلان شاخص در آن از ۵۵ بگذرد، دیگر قابلِ اصلاح نیست و این در فلان رژیم پیش‌تر کم‌تر از این شاخص بود و الان از آن نقطه‌ی بحرانی گذشته. بنابراین پیش‌تر اصلاح پذیر بود و الان دیگر نیست.” جنس استدلال برای “این رژیم دیگر قابل اصلاح نیست” باید چیزی از این جنس باشد.

ولی جنسِ ویژگی‌هاییِ که آقای ملکیان می‌گویند:

۱ اندازه‌پذیر نیستند. یعنی نمی‌توانیم آن‌ها را اندازه‌گیری و مقایسه کنیم. روشِ اندازه‌گیریِ متغیرهایی مانند “ایدئولوژیک بودن”، “اخلاق‌مند بودن” و “قانون‌مدار” بودنِ یک حکومت چیست؟ برایِ کسانی که از یک حکومت متنفر هستند، آن حکومت “ایدئولوژیک” (در دنیای پس از جنگ سرد)، “اخلاق‌گریز” و “قانون گریز” است و برای کسانی که حکومت را دوست دارند “اخلاق‌مدار”، “قانون مدار” و “غیر ایدئولوژیک” است.

2 این ویژگی‌ها، (که نمی‌توان آن‌ها را اندازه گرفت)، اگر بتوان گفت در حکومتِ جمهوریِ اسلامی وجود دارند، علی‌القاعده از ابتدایِ حکومتِ جمهوریِ اسلامی وجود داشته‌اند. در چند سالِ اخیر، چه تغییری در آن‌ها ایجاد شده و از کدام آستانه گذشته‌اند؟ اگر از قبل بوده‌اند و از آستانه‌ای نگذشته‌اند، نمی‌توانند توضیح بدهند که چرا “جمهوریِ اسلامی را دیگر قابل اصلاح نمی‌دانیم”

اگر جمهوریِ اسلامی، وجهِ ایدئولوژیک داشته، از همان سال 57 داشته و در سال 76 هم آن را داشته است. “حفظِ نظام اوجبِ واجبات است” سخنِ آقایِ خمینی است. و فوقِ قانون بودنِ ولایتِ فقیه هم، اگر بوده از زمانِ آقایِ خمینی وجود داشته. در سال اخیر، چه اتفاقِ جدیدی افتاده که ایشان “دیگر خودش را نمی‌تواند اصلاح‌طلب تلقی کند” و معتقد است حکومت “دیگر” اصلاح‌پذیر نیست؟

3 همه‌یِ حکومت‌هایِ همه‌یِ کشورهایِ دنیا، این سه ویژگی را کم و بیش دارند.

الف) ایدئولوژیک اندیشی، یک برچسب است که می‌توان آن را به هر حکومتی زد. به چینِ کمونیستی، به امریکایِ کاپیتالیستی، به آلمانِ نازیستی، به شورویِ سوسیالیستی،…

اینجا من گزارشی از برنامه‌ای تلویزیونی در شبکه‌یِ 4 صدا و سیمایِ ایران، در دهه‌یِ 80 آورده‌ام که هر دویِ کارشناسانِ آن معتقد بودند تمامیِ حکومت‌هایِ دنیا ایدئولوژیک هستند. با این حساب، با هیچ حکومتی، بر مبنایِ معیارهایِ عقلانی نمی‌توان سخن گفت. اتفاقا در سال‌هایِ اخیر، جمهوریِ اسلامی، در عرصه‌یِ سیاستِ بین‌المللی با کشورهایی چون ونزوئلا، بولیوی، چین و روسیه که هیچ سنخیتِ دینی، فرهنگی، یا اجتماعی با آن‌ها ندارد، نزدیک‌ترین مراوده‌ها را دارد.

ب) حفظ نظام اوجب واجبات است، آموزه‌ای است که تا جایی که من می‌دانم از زمان ماکیاولی و بر اساس کتاب شهریار او، مورد توجه قرار گرفت. همه‌یِ حکومت‌های جهان، حفظِ نظامِ خود را اوجب واجبات می‌دانند. چون در صورتِ حفظ نکردنِ نظام، نظامِ آن‌ها سقوط می‌‌کند و از اساس، دیگر، وجود نخواهند داشت تا با کسی گفت‌وگو کنند. با این حساب، از نظر آقایِ ملکیان امکان گفت‌و‌گوی هیچ حکومتی با مردم بر اساس مبنای اخلاقی وجود ندارد.

پ) ولایت فقیه، جزوی از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است و چیزی فرا و ورایِ قانونِ اساسیِ جمهوریِ اسلامیِ ایران نیست. این قانون هم، با رایِ مردمِ ایران تصویب شده است. همانندِ همه جایِ دنیا، حاکمان ممکن است از قانون تخطی کنند. و همه در یک کشور موظف هستند، یک‌دیگر را به رعایتِ قانون، ملزم نمایند. اگر به سایر کشورهایِ دنیا و عملکرد حکمرانان آن‌ها نگاهی بیندازیم (به خصوص، کشورهایِ آسیایِ میانه، آسیایِ غربی و هم‌سایه‌هایِ ایران)، متوجه می‌شویم که، از این نظر هم، تفاوتِ فاحشی بینِ حکومتِ جمهوریِ اسلامی و سایرِ حکومت‌هایِ جهان وجود ندارد.

متر و معیارِ چسباندن این برچسب ها چیست؟ اگر این‌گونه باشد، ما می‌توانیم، هر وقت با کسی مخالف بودیم، چند متر و معیار اندازه‌ناپذیر بیاوریم و بگوییم امکانِ گفت‌وگو با تو وجود ندارد و تو قابلِ اصلاح نیستی. من نه می‌توانم نیتِ آقایِ ملکیان را از اقامه‌یِ این دلایل بکاوم (چون به درونِ ذهنِ ایشان دسترسی ندارم) و نه قصدِ نیت‌خوانی دارم، چون آن را عملی اشتباه می‌دانم. اما، این نوع استدلال آوردن، شبیهِ زمانی است که ما راغب به انجام کاری نباشیم و بعد بخواهیم برایِ آن بهانه‌تراشی کنیم.

آقایِ ملکیان در سال‌ِ 77، با استدلال‌هایِ مختلف (به عنوانِ مثال، سخن‌رانیِ ایشان در خرداد ماهِ 77 در شهرضا، به مناسبتِ نهمین سالگردِ وفاتِ آقایِ خمینی)، ما را به این نتیجه می‌رساندند که حتی ما باید با دشمنِ خونیِ خود که هدفش ساقط کردنِ ماست (در آن‌جا مقصودشان امریکا بود) و به قولِ ایشان، علی رئوس الاشهاد سیاست‌مدارانش گفته‌اند می‌خواهند ایران را نابود کنند، گفت‌وگو کنیم. چون، زمانی که او ده سلاح دارد و ما یک سلاح، جنگیدن مستقیم به معنایِ شکستِ ماست، ولی در گفت‌وگو، هر دو طرف اسلحه را به کناری نهاده و با منطق و استدلال پیش می‌رویم که در آن‌جا امکانِ پیروزی برای ما وجود دارد. بدین لحاظ ایشان از ایده‌یِ “گفت‌و‌گویِ تمدن‌ها” دفاع می‌نمودند. با منطقِ کنونیِ ایشان، مخالفِ گفت‌وگوی با امریکا می‌تواند بگوید: حکومت امریکا، ایدئولوژیک است (مثالش مک‌کارتیسم و قلع و قمحِ مخالفانِ کاپیتالیسم)، به اخلاق پای‌بند نیست (مثالش گوانتانامو و ابوغریب در کارنامه‌‌ی امریکا) و به قانون‌هایِ بین‌المللی احترام نمی‌گذارد و خود را فوقِ قانون می‌داند (مثلا در حمله به عراق، حمله‌یِ ناتو به لیبی و صدها دخالت و کودتایِ نظامیِ دیگرِ امریکا در کشورهایِ امریکایِ جنوبی، افریقا و آسیای غربی قانون‌هایِ بین‌المللی را نقض نموده است)، و بنابراین نمی‌توانیم با او گفت‌وگو کنیم.

یعنی آقای ملکیان، وقتی می‌خواست “گفت‌وگو” کند، استدلالی می‌آورد و آن را حتی با دشمنِ خونی که در حالِ جنگیدن با اوست، مجاز می‌دانست. اکنون که نمی‌خواهد گفت‌وگو کند، استدلالی دیگر می‌آورد و گفت‌وگو با هم‌‌مدرسه‌ای‌های پدرِ بزرگوارش را امکان‌ناپذیر می‌داند.