بهاره هدایت فعال سیاسی فعال دانشجویی و زندانی سیاسی که در جریان اعتراضات سال 1388 به زندان افتاد و هفت سال زندانی بود و مجدداً در 11 مهرماه 1401 دستگیر و به زندان اوین برده شد، اخیراً از زندان نامهای نوشته و همراهی و امیدواری خود را به اعتراضاتی که البته دو ماه و نیم است تهدیگش هم خورده و دیگهایش شسته شده، اعلام کردهاست. هدایت که تنها عضو زن در شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت (اتحادیهی انجمنهای اسلامی و سازمانهای دانشجویی سراسر کشور) بود، در این نامه از فهم خود دربارهی اصلاحات نیز پرده برداشت و مشخص شد که یا اصلاحات از ابتدا براندازی بوده و ما هواداران پیشینش متوجه نبودهایم یا این که بهاره هدایت نعوذبالله اشتباه فهمیده یا کلاً همه باهم سر کار بودهایم. هدایت در سالهای جنبش سبز هم از زندان نامه مینوشت ولی نامههایش اغلب شخصی، عاشقانه (برای همسرش) و از سر دلتنگیهای انسانی بود، ولی در حال حاضر چون انقلاب خاتمهیافتهی 401 به میزان زیادی گنگ است خانم هدایت لازم دیده آن را تحلیل ساختاری کند تا اول خودش و بعد هم مخاطبان بفهمند دقیقاً چه خبر است.
هدایت البته غیر از احکام حبس چندساله بارها بازداشت شد چون درواقع فعالیت سیاسی او مانند بسیاری دیگر از دانشجویان و اندیشمندان آزادیخواه در ایران به حضور در تجمعات اعتراضی خلاصه میشود. آخرین حکم زندان او که چهارساله است به دلیل حضور در اعتراضات به شلیک سپاه به هواپیمای اوکراینی (پرواز 752) صادر شد. این در نوع خود یک پدیده است که آزادیخواهان و عدالتخواهان در ایران به سمتی سوق داده شدهاند که به «شلیک اشتباه و غیرعمدی» به هواپیمای مسافربری آن هم در ملتهبترین روزهای ایران «اعتراض» میکنند. نمیدانم اعتراض به شلیک تصادفی، قرار است به چه چیزی منجر شود ولی این را میدانم که نیروی نظامی کشور به آن «معترف» است و فرماندهی سپاه با لفظ «گردن ما از مو باریکتر است» به آن واکنش نشان داد، به خانوادههای بازماندگان غرامت پرداخت شد و کشتهشدگان بیگناه این پرواز لقب شهید دریافت کردند و یادبودشان در مکانهای عمومی دیده میشود و نُه نفر از این شهدا در صحن پرتردد امامزاده صالح واقع در شمال تهران دفن شدهاند و مقام اول کشور در پی اطلاع از نتایج تحقیقات، در پیامی با ابراز همدردی عمیق با خانوادههای داغدار، ستاد کل نیروهای مسلح را مأمور پیگیری کوتاهیها یا تقصیرهای احتمالی در این حادثه و مراقبت برای تکرار نشدن چنین سانحهای کرد. بهعنوان یک شهروند ایرانی این پروسه را پذیرش مسئولانهی یک اشتباه فاجعهبار قلمداد میکنم و نمیفهمم اعتراض به آن، با خالی کردن عقدهی دل از طریق فحاشی چه فرقی دارد.
ولی یک عضو استخوانترکانده در تشکلهای دانشجویی، و فعال سیاسی در ایران به شلیک اعتراض دارد و مثل یک رانندهتاکسی کارکشته همه چیز را «کار خودشونه» میداند. این را هم باید توجه کرد که بهمیان کشیدن تقصیر نیروهای داخلی در این حادثه نه با استناد به مدارک و مستندات بلکه قطعاً توسط یک مخبر صورت گرفت تا این فاصلهی سهروزه که روندی طبیعی برای بررسی و حصول اطمینان از ابعاد چنین فاجعهای است، توسط کسانی که از بدو تولد معترض و برانداز بودهاند، پنهانکاری برداشت شود.
چنین تشکلهای همیشهمعترضی در ادامه ممکن است به آلودگی هوا هم «اعتراض» کنند یا بهمصرف بیش از حد جوجهکباب در رستورانهای کشور هم «معترض» باشند و بعد هم فکر کنند وظیفهشان را انجام دادهاند و تمام. این حتی از نظر شخصی مثل من که یک روز هم در هیچ تشکل دانشجویی فعالیت سیاسی نداشتهام یک بازی سادهلوحانه در یک بنبست از پیش تعیینشده است و فروکاستن «اعتراض» به شلوغبازی بیهدف، سر و صدا و دعواهای کودکانهای که البته از حق نگذریم شجاعت بسیار بالایی میطلبد. گویا بقیه هم همینطور فکر میکنند چون هدایت در سال 90 جایزهی بنیاد هارالد ادلستام را به دلیل «شجاعت فوقالعاده و تعهد فعالانه به عدالت در برابر نقض حقوق بشر در ایران» دریافت کرد. شجاعت در فضای سیاسی ایران همانی است که توسط تمام غرب بهاضافهی آمریکا و کانادا تحسین و تشویق میشود؛ یکدندگی بینتیجه و کودکمآبانه بر سر مواضع که جز فشار دادن فعال سیاسی و قشر دغدغهمند به درون حباب براندازی کارکرد دیگری ندارد.
نامه ای جهت عقب نماندن از این نیمخیزش مفتضحانه و خشونتمحور
هدایت در نامهاش میگوید: «استدلال کردن در این رابطه که جمهوری اسلامی دشمن این ملک و ملت است، مدتهاست که تبدیل به کار زائدی شده؛ این حکومت سرشت و سرنوشتش تباهی است و باید برود. از بین بردن این حکومت جنایتکار حتماً پرهزینه و پرمخاطره خواهد بود، اما از پرداخت این هزینهها و مواجهه با مخاطراتش گریزی نیست.»
این شبیه این است که کسی برای خودش حکم محرومیت مادامالعمر از فعالیتهای اجتماعی و سیاسی صادر کند مگر اینکه همین فردا صبح حکومت تسلیم شود و از روی آتش سطل آشغال شهرداری بپرد بگوید دیگه خدافظ هر بدی خوبی از ما دیدین حلال کنید.
هدایت در 1401 حتی پیش از آغاز نیمخیز جهانی ایرانیان دستگیر شد یعنی در هیچ تجمعی حضور نداشته، در بطن شعارها نبوده، همه چیز را از دور شنیده ولی این خر داغ کردن در قامت بوی کباب به او رسیده و برای عقب نماندن از این نیمخیزش مفتضحانه، خشونتمحور و بیپشتوانه که حتی یک دههزارم جنبش سبز هم هوادار واقعی کف خیابان ندارد، نامهای نوشته است که سراسر تبیین شعار کوبنده و خانمانبرانداز «تسلیم شو دیگه خامنهای» است. هدایت در نامه بهوضوح خسته و عصبی است و بیشتر از آن؛ فعالیتهای سیاسی پیشین خود را هم زیر سؤال میبرد و تعریفی از جنبش سبز و اصلاحات بهدست میدهد که حتی صدای کسانی را که هنوز دل در گرو جنبش سبز و میرحسین موسوی دارند هم درآورد. او در نامه جمعیت را به فرد فروکاست، انگار همه برای «جان بیدار» میرحسین بهپا خواسته بودند. ما هواداران آنزمانی جنبش سبز که جوان و جاهل بودیم، همان اول کار با نگاه دههشصتی میرحسین به انقلاب و بنیانگذار انقلاب کنار آمدیم و خیلی زود هم به این نتیجه رسیدیم که حالا آنقدرها هم مواضع میرحسین باورکردنی نیست چه اگر موسوی بنیانگذار جمهوریاسلامی (و ولایت فقیه) را جان بیدار میدانست قصد عبور از جانشین او و نظام نمیکرد ولی با خود میگفتیم حالا یکی به نعل یکی به میخ زدن هم کسی را نکشته، میرویم توی خیابان ببینیم چه میشود. میرحسین موسوی خودش هم اخیراً با بلندشدن غائلهی مهسا امینی متنی نوشت و نشان داد دیگر جایی برای خودش در سیاست قائل نیست. گویا سیاست در ایران عنوانی است که چند صباحی با آن درگیر میشوند و بعد رهایش میکنند تا به اصل خود (از دوران قنداقی تا به ابد براندازم) برگردند.
با تأکید بر این مسئله که این نوشتهای شخصی از یک شهروند معمولی است و قصد صدور نظریه ندارد، بهنظر میرسد در انقلابِ هنوز جوان ایران (43 سال)، تا پیش از این مواضع رتبهها و مسئولیتها از سر تفنن بین مسئولان و سیاستمداران پخش شدهاست و همانطور که وقتی یک مشت آبنبات را در هوا میپاشی نمیدانی روی سر چه کسی فرود میآید، کجا میافتد و چه کسی آن را میقاپد، آنجا هم نمیدانستی نتیجه چیست. تا امروز گویا هیچ چیز واقعاً سیاسی نبوده بلکه همان دعوا و بزنبزنی بوده که شرکت در آن فقط کمی پررویی و یک شجاعت سطحی میخواهد و اگر به مهاجرت و خدمتگزاری برای بیگانه ختم نشود به زندان ختم میشود. اگر واقعاً در 1401 انقلابی رخ بدهد آن انقلاب باید در گرداندن این پاشیدنهای بیهدف، به سمت و سویی مسئولیتپذیرانه، مستدام، وطنمحور و حقیقتاً سیاسی باشد و بازیهای سهمخواهانه تمام شود.
نامهی هدایت نشان داد کماکان ایدهی اصلی کنشگریها دههشصتیها، کمبودهای کودکی و نوجوانی و نرفتن پی یک درمان ایمن برای عقدههای ناشی از زندگی در فضایی مذهبی است. کاری که یک همت شخصی میطلبد و چارهاش امیدواری به زیر و رو کردن زندگی هشتاد میلیون نفر آدم به بهانهی ترکشهای اسلام سیاسی و تبار دینی نیست. درواقع اگر دم به دم ِ نظرات عقدهمحورانه بدهیم و بهجای درمان شخصی دنبال براندازی حکومت برویم، باید دستکم هر ده سال یک بار براندازی کنیم تا گروه غالب عقدهگشایی کند و مدل موردنظرش را به دیگران تحمیل کند و خیالش راحت شود.