1
گاهی فکر می کنم چه می شود که در این کشور، هر جنبش اعتراضی، سریع به خواست براندازی ختم می شود. چرا ناراضیان دنبال عوض کردن همهچیز هستند؟ چطور انقدر زود جنگروانی دشمن جواب میدهد و تغییر “همهچیز” تبدیل به مطالبه بخش مهمی از جامعه میشود؟
من اینگونه جواب میدهم: مردم خدای خوبی ندارند، به آنها قدرت، عزت، ثروت، حال خوب، شغل خوب و شادی و آرامش عطا نکرده، پس باید عوض شود. خدای خارجی اگر حمله کند و بر اریکه بنشیند، اینها را به ارمغان میآورد و همه چیز درست میشود.
کاریکاتوری و مضحک به نظر میرسد، اما در ناخوداگاه بخش مهمی از این جامعه همین میگذرد.
2
ما دنبال حکومت منجی هستیم. اصلاحطلبان این سالها مدام برای گرفتن رای و کسب قدرت، رویافروشی کرده اند و در نبودشان در هرم قدرت، همه چیز را سیاه تصویر کرده اند و راه اصلاح را مسدود نشانمان دادهاند. طرف مقابل هم وضع بهتری ندارد. آنها اغلب نیاز کمتری به مشارکت مردمی داشتهاند و نهادهای زیادی بصورت انتصابی دستشان بوده و هست. خیلی نیازی نمیبینند خود را همینقدر هم به زحمت بیندازند!
اصلاحطلبان به نام اصلاحطلب بودهاند ولی با عملکردشان و گرهزدن همهچیز به حضور خودشان، اعتماد به نفس عمومی را از بین برده و عاملیت مردم را به هیچ گرفتهاند. عاملیت و مشارکت عمومی را فقط حضور در پای صندوق و رای دادن به کاندیدای جبهه اصلاحات تعریف کردهاند، ولی کنشگری عمومی که فقط رای دادن نیست!
حال هم که مردم از اینها هم ناامید شده اند، فقط براندازی و “تغییر خدا” را می خواهند.
3
صندوق رای بسیار مهم است اما همهچیز نیست، نقد حاکمیت بسیار مهم است اما همهچیز نیست.خیلی از تغییرات و اصلاحاتی که جامعه برای زیستِ بهتر نیاز دارد، از طریق همین عاملیتِ اجتماعی قابل دسترسی است. نیاز نیست چشم به بالادست بدوزیم.
عجیب است، برای ایران بهتر و آینده روشن فرزندانمان دنبال تغییرات اساسی در حاکمیتیم در حالیکه برای همین فرزندان و همین ایران بهتر، نَشتی لوله آب منطقه که آب آشامیدنی را در کوچه و خیابان روان کرده را به اداره آب گزارش نمیدهیم. خیلی برایمان مهم باشد نگاهی میکنیم سر تاسف تکان میدهیم و ناسزایی نثار حاکمیت میکنیم!
من می گویم برای ایران آباد، لزوما نیاز به جبهه اصلاحات نداریم، به مردم مصلح نیاز داریم. به مردمان کنشگر، مسئول، پیگیر. به مردمی که برای حل مشکلات ریز و درشت دنبال عوض کردن منجی نباشند، بگردند و بیابند که خودشان چه نقشی می توانند ایفا کنند.
این کنشگریها و تاثیرگذاریهای کوچک، هم تمرین است هم اعتماد به نفس عمومی را تقویت میکند. “من در جلوگیری از قطع این درخت نقش داشته ام”، “من در کاهش مصرف انرژی نقش داشته ام”، “من و بسیاری دیگر فساد فلان مسئول سازمان ثبت را گزارش دادهایم و و او تنبیه شده”. “من و بسیاری دیگر، تخلفات فلان شعبه فروشگاه زنجیره ای معروف را به سازمان تعذیرات گزارش دادهایم وآنها مجبور به واکنش شدهاند…”
این “من”ها و “ما” ها باارزشند.اعتماد به نفس عمومی که تقویت شود، سهم جامعه در تغییرمدام بیشتر و بیشتر می شود مسئولیتپذیری هم بیشتر میشود.
4
مردم مصلح هوشیارند، حواس جمعند، برای تغییرات کوچک هم وقت می گذارند، تغییرات خیلی کوچک! چارپایه کنار آبخوری پارک میگذارند که کودکان هم قدشان به شیر آب برسد، به صدای چکه آب در محل کار حساساند، ابزار میآورند و میخ دری که در مکان عمومی بیرون زده و ممکن است لباس کسی را پاره کند و بدن دیگری را زخم کند را خم می کنند.
مردم مُصلح به هم رحم میکنند، با هم گفتگو میکنند، هم محلیها یکدیگر را میشناسند و با هم در ارتباطند.
اما چیزی که من در اطرافم میبینم، رخوت است و فردگرایی. این مردم حتی جلسه ساختمان را هم تا بتوانند شرکت نمیکنند و وقتی میآیند که مسئله کاملا شخصی را در آن مطرح کنند…
جامعه کنشگر در انسداد مسیر هم راه پیدا می کند. روزنهای به باریکی مو را هم رها نمیکند، مطالبه میکند، چون مطالبه گری و کنشگری را از پایه یاد گرفته و تمرین کرده.
اعتراضی که از دل چنین جامعه ای بربیاید، هرچقدر هم تند باشد به راحتی قابل مصادره توسط دشمن و سرکوب توسط حاکمیت نیست. اعتراضیاست ریشه دار و اصیل، با سابقه کار تشکیلاتی و شبکه ای و پیوسته بهدنبال راهحل!
5
جامعه مُصلح حکمران را خداوندگار نمیبیند و برای خود عاملیت قائل است، پس خام وعدههای پوچ و پوپولیستی “اصلاح همهچیز” نمیشود و حاکم عاقلتر و عاملتر را انتخاب میکند. از طرفی، حکمران هم از جامعه مصلح حساب می برد، این ها پیگیرند و قدرتمند. تمرین کنشگری کردهاند و ورزیدهاند، پس حکمران هم مجبور است بهتر و کم خطاتر باشد.
6
این الناس علیدینملوکهم اگر کلام معصوم هم باشد(که نیست) مخاطبش حاکم است نه مردم! مردم اگر بیعملی، دروغگویی، فساد مالی و … خود را گردن حکومت بیندازند، پس اصلاح از کجا شروع شود؟
جامعه کنشگر، حاکم را بهخاطر فساد و خلف وعده و دروغ و عدمپاسخگویی به صلّابه میکشد، چون وظیفه خود را انجام داده و حالا نوبت رسیدگی به حاکمیت است!
7
همه اینها که گفتم یک استثناء مهم دارد. من نمیتوانم روبروی طبقه مستضعف دهک پایین بایستم و بگویم چرا عاملیت ندارید، آب آشامیدنی سالم ندارید ولی چرا خودتان کاری نمیکنید…
نمیتوانم جلوی کارگری که دستگاه پایش را قطع کرده و با شش سر عائله خانهنشین شده و روزگارش سیاه شده بگویم بلند شو و خودت کاری کن!
ما سرمان جلوی خشم پاکِ دهکهای اول پایین است و زبانمان لال. اینها که گفتم مختص طبقهایاست که حداقلها را دارد و دغدغههایش متفاوت است.
8
الان که به سطور بالا نگاه میکنم میبینم چندجا آرمانگرایانه و دور از واقعبینی نگاه کردهام، خواستم بخشهایی را تغییر دهم اما نه.
اینها هرچقدر هم آرمانگرایانه باشد، از رویاهایی که این سالیان به ما فروختهاند واقعبینانهتر است.
رویای آزادی، دموکراسی، گفتگوی تمدن ها، رابطه برابر با ابرقدرتها، اقتصاد پویا و …
بماند بقیهاش…