۱
دغدغه اکثرمان، پیگیری اخبار این روزهاست، اما من دغدغه دیگری دارم:
دغدغه فردا…
امیدوارم این روزهای بحرانی به زودی تمام شوند.خطر جنگ داخلی دفع شود و پروژه تجزیه ایران هم شکست مفتضحانهای بخورد. اما سوال من این است، فردای آن روز ما با چه جامعهای مواجهیم؟!
زبانم لال، اما جامعه افسرده!
۲
سال ۸۸ تا قبل از انتخابات با جنبش سبز همدل بودم، بعد از انتخابات اما دلیلی برای اثبات ادعای تقلب نیافتم و از این فضا فاصله گرفتم. روزهای ملتهب یکی پس از دیگری گذشت و بعد از حدود هشت ماه، اعتراضات تقریبا جمع شد، اما چه جمع شدنی!
افسردگی و بیانگیزگی در قشر جوان مشهود بود. اینها تمام تلاششان را برای رقم زدن یک اتفاق تاریخی کرده بودند و نشده بود. شاید دیگر خیلی مهم نبود که خواسته این دسته بزرگ مشروع بوده یا نه، مهم سایه سرد این افسردگی و بیانگیزگی بود.
طرف نزدیک به حاکمیت اما سرمست و غزلخوان بود. ۹ دی را انقلابی دیگر میدانست و حفظ نظام را به خود تبریک میگفت. از طرفی برای جلوگیری از تکرار هرجومرج روزهای گذشته، فضا هم امنیتیتر شده بود و سانسور، پررنگتر…
۳
امروز اما همهچیز خطرناکتر است. جوانان کم سن و سال، تحت تاثیر جو غالب رسانهای، پیروزی را در یک قدمی خود میبینند و خود را قهرمانانی میدانند که در این نقطه حساس و سرنوشتساز تاریخ، باید نقش خود را ایفا کنند!
دسته دیگر بزرگترهایی هستند که شبها اخبار را از ایراناینترنشنال و بیبیسی دنبال میکنند و در اینستاگرام ویدیوهای ۱۵۰۰ تصویر را لایک میکنند و با این مثلا انقلاب همدلند. شاید جز فحش و ناسزا به نظام و مرحبا به این ناانقلابیون کاری نکنند، اما منتظرند…
دسته دیگری هم ساکتاند و قلبا همدل این ناانقلاب نیستند، اما این زیستِ در احاطه اخبار بد، روانشان را خسته و مجروح کرده…
اینها همه احتیاج به مرهم و آرامش دارند، اما من بیش از همه نگران جوانها و نوجوانها هستم.
من نگران روزی هستم که این جوانان مسخ شده و متوهم با واقعیت مواجه شوند. واقعیت شکست…
من روزی را میبینم که این آتشبیاران معرکه امروز، دامنزنندگان به افسردگی و یخزدگی و بیعملی فردا شوند. جوی راه بیندازند که القا کند عاملیت شما هیچ است و در این کشور دیگر هیچکاری از دستتان بر نمیآید. شاید هم موج جدید مهاجرتها آغاز شود..
این جوانان مسخشده، خواهی نخواهی سرمایه اجتماعی این کشورند، نیروی کار ساخت ایران آینده، پدران و مادران فردا…
اینروزها که به هر طریق می گذرد،اما نمیدانم حاکمیت با دید پدرانه فکری به حال بحران اجتماعی پیش رو کرده؟ نمیدانم این روزهای پیش رو، حتی دغدغه دسته چندم تصمیمگیران هست یا نه.
۴
ما هم حتما وظیفه داریم. برای کمک به جامعه بحرانزده مسولیم. نمیدانم، شاید لازم باشد دوستیهای لِه شده این روزها را ترمیم کنیم، حتی شده یک طرفه! شاید لازم باشد به هر طریقی به ناامیدانِ فردا امید دهیم، به آنها بگوییم دوستشان داریم، دستشان را بگیریم و به خاطرشان بیاوریم که همه در یک کشتی نشستهایم، روبه روی هم نیستیم و کنار هم هستیم.
اما کاش تصمیمگیران هم این دغدغه را داشته باشند…
۵
کودتای ۲۸ مرداد، ماهیتاً هیچ شباهتی به وقایع این روزها ندارد، اما جامعه بعد از کودتا متاسفانه میتواند به روزهای پیش رو شباهت داشته باشد، اگر فکری نکنیم و چارهای نیندیشیم…
جو امنیتی و خفقان روزهای بعد کودتا از سویی و مردم مایوس و بیانگیزه از سوی دیگر باعث شدند اخوان ثالث در شعر معروف زمستان، آنروزها را اینگونه توصیف کند:
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان، نفسها ابر، دلها خسته و غمگین، درختان اسکلتهای بلورآجین، زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه…. “زمستان است” …