در دورههایی از بازیهای جام جهانی یا جامها و لیگهای دیگر فوتبال، پدرم شبانه ما را سوار بر پشت وانت شوهرعمهام یا ماشینهای هزار بار تعمیر شده دیگر زمان جنگ خودش میکرد و حرکت میکردیم به سمت بوشهر یا بندرعباس تا بتوانیم در سالهای نبود ماهواره، جنگ و فشارهای اقتصادی بعد آن از شبکههای عربی مسابقات را ببینیم و تا زمانی که امکانش بود و هنوز کسی گیر نمیداد، من را با خودش میکشید از این ورزشگاه به آن ورزشگاه یا این سالن و آن سالن برای دیدن بازیهای محلی. در دنیایی که همه جز من فوتبالی بودند، از جامهای جهانی، بخشی از خاطرات کودکیام از جادهها، آسمان شب، گرما یا سرما و سیل و باران جنوب ایران و مهربانی دید بازدیدهای فامیلی و یاد گرفتن فحشها و شعارهای ورزشگاهی سهم من شد.
در سالهای بزرگسالی فوتبال دیدنم محدود به بازیهای تیم ملی و شاید گاهی مرحله نهایی جامها همراه با اشتیاق و شور و گرمای جمع شدنها و گردهماییهای فوتبالی فامیلی، دوستانه یا در محل کار بود؛ اما بازیهای تیم ملی این جام را کنار دوستان قدیمی و همکاران همیشگی و اعضای خانوادهام، ندیدم که اغلب افسرده و غمگین بودند و نه تحمل باخت را داشتند و نه تحمل شادی برد را. آشنایان فوتبالیام در فشار این روزها تنها بازیها را دیدند و اگر از برد بازی ایران ولز خوشحال شدند، حاضر نبودند شادی جمعی برای بازی ملی داشته باشند. سختشان بود برای شادی به خیابانهایی بیایند که در همه روزهای گذشته نتوانسته یا نخواسته بودند در آن جمع شوند و اعتراض عمومی خیابانیشان ادامه دهند. این دلگرفتگی اطرافیانم به گفته خودشان تحت تأثیر تبلیغات جمعی و بیسابقه رسانههای بیست چهار ساعت هارت و پورت کن دشمنان این خاک برای ایجاد جدایی و نفرت از نماد عمومی، محبوب و امروزی ملیشان نیست، بلکه شاید بیشتر بازتاب خشمشان هم از حکومت و هم از چهرههای فعال وطن فروش در خارج از ایران و هم از اشتباه محاسباتی خودشان است.
من اما این بازیها را کنار دوستانی دیدم که فوتبال دوست دارند و آگاهیشان از این پیشروی برنامه ریزی شده در مرزبندی میان ما و آنها یا دیگری زیاد بود. مرز و سنگربندی که قبلاً بین ما و برخی از آقایان و خانمهایی که مملکت را مال خودشان و آقازادههایشان میدانند و سهمی برای ما معمولیهایی که به لحاظ ایدئولوژیک نزدیکشان نبودیم و یا حاضر نبودیم و نیستیم سر برایشان خم کنیم، قائل نبودند و نیستند، وجود داشت و ما و دوستان مشترکمان ضمن مخالفت با آن به علاقهمان به این کشور، وظیفهمان برای پاسداریاش، ماندن، کار کردن و اصلاح از داخل (نه به شیوه سیاسی مرسوم اصلاحطلبان حزبی) و از پایین، گفتگو، تلاش برای ساختن و جای خودمان را پیدا کردن، نیز آگاه بودیم.
هرکه امروز با من در خیابان نیست حتماً در صف آنهاست
در ماههای گذشته دقیقاً همزمان با بنبست رسیدن مذاکرات برجام، اتفاقات سیاسی و تحرکات نظامی در منطقه و مرزهای ایران و گذشتن هفته اول سوگواری جمعی مهسا امینی، آنچه از ابتدا دیدم، شدت گرفتن تلاش خارجی و برخی از جریانهای داخلی برای پیشبرد و تعمق این مرزبندیها بود. صف مبارزه و ایجاد گسل از شبکههای اجتماعی بااینکه این مأموران که مقابل شما ایستادهاند، بچههای این سرزمین نیستند، همه ارتش شیطانند و برایشان دلسوزی و شفقت نداشته باشید، شروع شد و بعد کمکم رسید به اینکه بستنی از آن دیگریست، شرکتهایی که در فضای کسب و کار موفق شدهاند همچنین، هرکه امروز با من در خیابان نیست حتماً در صف آنهاست، همسایه از پنجره شعار نمیدهد، نکند دشمن ماست، کاربری فلان موضوع روز را توئیت نمیکند، او حتماً مقابلم است. بعد از گذشت یک ماه و شکست برنامه اعتصاب سراسری و ناامید شدن از همراهی مردم واقعاً عادی، آنان که تخم اختلاف و دشمنی میپراکندند، رفتند سراغ نویسندههایی که بیانیه نمیدهند، فیلمسازانی که فیلمشان را میسازند، اساتید دانشگاهی که کلاس برگزار میکنند، اعضای انجمنهای هنری و یا تجاری و ورزشکاران.
شادی هم مال آنهاست
میان این شکافی که روزبه روز بر بستر دوگانه گرایی خیر و شر فرهنگ ایرانی به آن دامن زده میشود، در فضای مجازی بهجایی رسیدیم که فقط قبری که بهش میخندی از آن ماست و ملی پوش حتی بازندههاش مال آنها. ملی پوش سابق ناگهان شد عضو تیم جمهوری اسلامی با حذف نام ایران. در این فضا با دوستان جمع شدیم، بازی اول را گریه کردیم و پس از بازی دوم شاد به خیابان رفتیم. خیابانی که نفهمیده بودیم در این دسته بندی، الان مال آنهاست. با معمولیها و مذهبیها باهم شادی کردیم، ما خودمان بودیم و آنها خودشان. در همان میدان مرکز تهران که لشکر جنگی تبلیغاتی، میگوید دیگر مال ما نیست و مال آنهاست. بعد که برگشتیم، از حمله به خوشحالیمان فهمیدیم، نه تنها میدان، بلکه شادی هم مال آنهاست. بیحجاب بودیم و البته این بیحجابی هم مال آنهاست. وقتی شادی و تیم ملی با هر توجیه و پشتوانه استدلالی، دیگر مال ما نیست، لابد فردا صنایع زیرساخت و دفاعی، کارخانه، راه و جاده، ساخت و ساز، دانشگاه، آبادی، مرز هم مال ما نیست! بازی ایران-آمریکا را در کافه باهم تماشا کردیم، باهم گریه کردیم و جمعی به همان میدان آمدیم. همانطور که برایمان قابل پیشبینی بود، این بار حضور جمعیمان و مثل همیشه بیحجابیمان کمتر تحمل شد. تنها این وسط یک روز همانطور که هستیم، شادی کردیم.
آن عملههای اتاقهای فکر خارجی که میدانستند و میدانند که جمهوری اسلامی با فراخوانهای خیابانی فروپاشی نمیکند و از ابتدا هدفشان بالا بردن حداکثری تلفات این دوره ناآرامی و از بین بردن روحیه مقابله جمعی و هویت ملی ایرانی با همین مرزبندیهای داخلی همراه با بالا بردن فشار خارجی و عادیسازی صحبت از حمله نظامی و اعمال تحریمهای بیشتر علیه ایران بود. آنها با تلفات ما ایرانیها با شکاف میان ما که تا دشمنی در فضای مجازی و عمومی با تیم فوتبالی که از بودجه عمومی برای سرگرمی و نشاطمان تشکیل شده است، پیش رفت، مقدمه را ساختند، منتهی هر شادی جمعی که بتواند این فضای دو قطبی فعلی را بشکند یا جامعه ایرانی را بهمرور از آن خارج کند، یا هویت ملیاش را بازسازی کند، ممکن است مانع از بهرهبرداری نهاییشان از آنچه کاشتهاند، شود.
اما برگردم به نزدیکان و دوستانم از طبقه متوسط که از شرایط موجود ناراضی هستند، در 98 همدلی خاصی با آنها که به خیابان آمده بودند، نداشتند و میخواستند هر چه زودتر مملکت آرام بگیرد و به زندگی روزمرهشان برسند. این بار ادامه اعتراضات و حضور خیابانی همراستا با خواستهای طبقاتیشان بود و از روز اول در شور اعتراضات دمیدند و خواسته و ناخواسته با همان روند حمله تبلیغاتی به ایران همسو شدند و همان خط خیر و شر و خوب و بد را در فضای مجازی و دورهمیهایشان ادامه دادند و هر بار که از جایی عموماً نامشخص بیانیهای در همان رسانههای خارجی و رباتهای فضای مجازیشان برای حضور خیابانی و یا اعتصاب عمومی صادر شد، اگر هزینهبردار بود در آن شرکت نکردند، ولی با آن همدل بودند. درحالیکه واضح بود حضور در خیابان فقط هرج و مرج و لیست آسیبدیدگان و کشتگان را زیاد میکند، یک کلمه در مخالفت با آن صحبتی نکردند و بعد هر روز عزادار زندگی دیگرانی شدند که خودشان هم با اشتباه محاسباتیشان در مورد روند و سرعت اصلاحات قانونی و تغییر رویههای حکومتی، اهمیت خواستههایشان و همدلی عمومی با آن، در آسیب رساندن بهشان نقش داشتند. اینجا اما مرزی بین خودشان و دیگری رسم نمیکنند و انتظار دارند دیگران لحظهای شادی نکنند، به زندگی روزمره برنگردند، التیام نیابند و همراه با آنها بخشی از مسئولیت شکستشان و اتفاقاتی که افتاده است را بپذیرند.
از همه اینها گذشته روایت این چند روز بازیهای تیم ملی و تقبیح و پرهیز از شادی پیروزی و یا حضور جمعی غیراعتراضی در خیابان و اماکن عمومی، اصرار به ادامه اعتراض خیابانی (که عملاً تمام شده است)، یا ایجاد و ادامه شکاف بین مردم و چند قطبی کردن جامعه، من را یاد آن داستان معاصر در مورد حمله مغولان میاندازد که جوانان با پخش شدن اخبار جنایات مغولها برای بالا بردن توان خود، دفاع از شهر را رها میکنند و به خانههایشان میروند و خود را به بدترین شکل شکنجه میکنند تا به خیالشان بتوانند در برابر آزارها و وحشی گریهای آینده تاب بیاورند و وقتی لشگر مغول واقعاً سرمیرسد، آن جوانان خود را با ترس و درد و شکنجه نابود کردهاند و شهر را بیمقاومت تسلیم میکنند.