اطلاع فوری از آخرین برنامه‌های جدال

روجا لطفی نژاد

روجا لطفی نژاد

متولد 1359، اهل شیرازم و دانش آموخته کارشناسی ارشد رشته حقوق بشر در دانشگاه علامه طباطبایی. کارم مشاوره حقوق شرکتی است.

فهرست مطالب

ملی پوش بازنده از آن من

در دوره‌­هایی از بازی­‌های جام جهانی یا جام­‌ها و لیگ­‌های دیگر فوتبال، پدرم شبانه ما را سوار بر پشت وانت شوهرعمه‌­ام یا ماشین­‌های هزار بار تعمیر شده دیگر زمان جنگ خودش می­کرد و حرکت می­‌کردیم به سمت بوشهر یا بندرعباس تا بتوانیم در سال‌های نبود ماهواره، جنگ و فشارهای اقتصادی بعد آن از شبکه­‌های عربی مسابقات را ببینیم و تا زمانی که امکانش بود و هنوز کسی گیر نمی­داد، من را با خودش می‌کشید از این ورزشگاه به آن ورزشگاه یا این سالن و آن سالن برای دیدن بازی‌های محلی. در دنیایی که همه جز من فوتبالی بودند، از جام­‌های جهانی، بخشی از خاطرات کودکی‌­ام از جاده­‌ها، آسمان شب، گرما یا سرما و سیل و باران جنوب ایران و مهربانی دید بازدیدهای فامیلی و یاد گرفتن فحش‌­ها و شعارهای ورزشگاهی سهم من شد.

در سال‌های بزرگ‌سالی­ فوتبال دیدنم محدود به بازی‌های تیم ملی و شاید گاهی مرحله نهایی جام­‌ها همراه با اشتیاق و شور و گرمای جمع­ شدن‌ها و گردهمایی­‌های فوتبالی فامیلی، دوستانه یا در محل کار بود؛ اما بازی­‌های تیم ملی این جام را کنار دوستان قدیمی و همکاران همیشگی و اعضای خانواده‌­ام، ندیدم که اغلب افسرده و غمگین بودند و نه تحمل باخت را داشتند و نه تحمل شادی برد را. آشنایان فوتبالی­ام در فشار این روزها تنها بازی‌ها را دیدند و اگر از برد بازی ایران ولز خوشحال شدند، حاضر نبودند شادی جمعی برای بازی ملی داشته باشند. سختشان بود برای شادی به خیابان­‌هایی بیایند که در همه روزهای گذشته نتوانسته یا نخواسته بودند در آن جمع شوند و اعتراض عمومی خیابانی­شان ادامه دهند. این دل‌گرفتگی­ اطرافیانم به گفته خودشان تحت تأثیر تبلیغات جمعی و بی‌سابقه رسانه­‌های بیست چهار ساعت هارت و پورت کن دشمنان این خاک برای ایجاد جدایی و نفرت از نماد عمومی، محبوب و امروزی ملی­شان نیست، بلکه شاید بیشتر بازتاب خشمشان هم از حکومت و هم از چهره­‌های فعال وطن فروش در خارج از ایران و هم از اشتباه محاسباتی خودشان است.

من اما این بازی­‌ها را کنار دوستانی دیدم که فوتبال دوست دارند و آگاهی­شان از این پیشروی برنامه ریزی شده در مرزبندی میان ما و آن‌ها یا دیگری زیاد بود. مرز و سنگربندی­ که قبلاً بین ما و برخی از آقایان و خانم‌­هایی که مملکت را مال خودشان و آقازاده‌هایشان می­دانند و سهمی برای ما معمولی­‌هایی که به لحاظ ایدئولوژیک نزدیکشان نبودیم و یا حاضر نبودیم و نیستیم سر برایشان خم کنیم، قائل نبودند و نیستند، وجود داشت و ما و دوستان مشترکمان ضمن مخالفت با آن به علاقه‌­مان به این کشور، وظیفه‌مان برای پاسداری­اش، ماندن، کار کردن و اصلاح از داخل (نه به شیوه سیاسی مرسوم اصلاح‌طلبان حزبی) و از پایین، گفتگو، تلاش برای ساختن و جای خودمان را پیدا کردن، نیز آگاه بودیم.

تیم ملی

هرکه امروز با من در خیابان نیست حتماً در صف آنهاست

در ماه‌های گذشته دقیقاً هم‌زمان با بن­‌بست رسیدن مذاکرات برجام، اتفاقات سیاسی و تحرکات نظامی در منطقه و مرزهای ایران و گذشتن هفته اول سوگواری جمعی مهسا امینی، آنچه از ابتدا دیدم، شدت گرفتن تلاش خارجی و برخی از جریان­‌های داخلی برای پیشبرد و تعمق این مرزبندی­‌ها بود. صف مبارزه و ایجاد گسل از شبکه‌­های اجتماعی بااینکه این مأموران که مقابل شما ایستاده­‌اند، بچه­‌های این سرزمین نیستند، همه ارتش شیطانند و برایشان دلسوزی و شفقت نداشته باشید، شروع شد و بعد کم‌کم رسید به اینکه بستنی از آن دیگریست، شرکت­هایی که در فضای کسب و کار موفق شده‌­اند همچنین، هرکه امروز با من در خیابان نیست حتماً در صف آنهاست، همسایه از پنجره شعار نمی‌­دهد، نکند دشمن ماست، کاربری فلان موضوع روز را توئیت نمی‌کند، او حتماً مقابلم است. بعد از گذشت یک ماه و شکست برنامه اعتصاب سراسری و ناامید شدن از همراهی مردم واقعاً عادی، آنان که تخم اختلاف و دشمنی می‌­پراکندند، رفتند سراغ نویسنده‌­هایی که بیانیه نمی­‌دهند، فیلم‌سازانی که فیلمشان را می‌­سازند، اساتید دانشگاهی که کلاس برگزار می‌کنند، اعضای انجمن‌های هنری و یا تجاری و ورزشکاران.

شادی هم مال آن‌هاست

میان این شکافی که روزبه روز بر بستر دوگانه گرایی خیر و شر فرهنگ ایرانی به آن دامن زده می‌شود، در فضای مجازی به‌جایی رسیدیم که فقط قبری که بهش می‌خندی از آن ماست و ملی پوش حتی بازنده­‌هاش مال آن‌ها. ملی پوش سابق ناگهان شد عضو تیم جمهوری اسلامی با حذف نام ایران. در این فضا با دوستان جمع شدیم، بازی اول را گریه کردیم و پس از بازی دوم شاد به خیابان رفتیم. خیابانی که نفهمیده بودیم در این دسته بندی، الان مال آن‌هاست. با معمولی­‌ها و مذهبی­‌ها باهم شادی کردیم، ما خودمان بودیم و آن‌ها خودشان. در همان میدان مرکز تهران که لشکر جنگی تبلیغاتی، می‌­گوید دیگر مال ما نیست و مال آن‌هاست. بعد که برگشتیم، از حمله به خوشحالی‌­مان فهمیدیم، نه تنها میدان، بلکه شادی هم مال آن‌هاست. بی‌حجاب بودیم و البته این بی­‌حجابی هم مال آن‌هاست. وقتی شادی و تیم ملی با هر توجیه و پشتوانه استدلالی، دیگر مال ما نیست، لابد فردا صنایع زیرساخت و دفاعی، کارخانه، راه و جاده، ساخت و ساز، دانشگاه، آبادی، مرز هم مال ما نیست! بازی ایران-آمریکا را در کافه باهم تماشا کردیم، باهم گریه کردیم و جمعی به همان میدان آمدیم. همان‌طور که برایمان قابل پیش‌­بینی بود، این بار حضور جمعی‌­مان و مثل همیشه بی­‌حجابی‌­مان کمتر تحمل شد. تنها این وسط یک روز همان‌طور که هستیم، شادی کردیم.

آن عمله­‌های اتاق­‌های فکر خارجی که می­‌دانستند و می­‌دانند که جمهوری اسلامی با فراخوان­‌های خیابانی فروپاشی نمی­‌کند و از ابتدا هدفشان بالا بردن حداکثری تلفات این دوره ناآرامی و از بین بردن روحیه مقابله جمعی و هویت ملی ایرانی­ با همین مرزبندی­‌های داخلی همراه با بالا بردن فشار خارجی و عادی­‌سازی صحبت از حمله نظامی و اعمال تحریم‌های بیشتر علیه ایران بود. آن‌ها با تلفات ما ایرانی­‌ها با شکاف میان ما که تا دشمنی در فضای مجازی و عمومی با تیم فوتبالی که از بودجه عمومی برای سرگرمی و نشاطمان تشکیل شده است، پیش رفت، مقدمه را ساختند، منتهی هر شادی جمعی که بتواند این فضای دو قطبی فعلی را بشکند یا جامعه ایرانی را به‌مرور از آن خارج کند، یا هویت ملی­اش را بازسازی کند، ممکن است مانع از بهره‌برداری نهایی­‌شان از آنچه کاشته‌­اند، شود.

اما برگردم به نزدیکان و دوستانم از طبقه متوسط که از شرایط موجود ناراضی هستند، در 98 همدلی­ خاصی با آن‌ها که به خیابان آمده بودند، نداشتند و می­‌خواستند هر چه زودتر مملکت آرام بگیرد و به زندگی روزمره‌­شان برسند. این بار ادامه اعتراضات و حضور خیابانی هم‌راستا با خواست‌های طبقاتی­شان بود و از روز اول در شور اعتراضات دمیدند و خواسته و ناخواسته با همان روند حمله تبلیغاتی به ایران همسو شدند و همان خط خیر و شر و خوب و بد را در فضای مجازی و دورهمی­‌هایشان ادامه دادند و هر بار که از جایی عموماً نامشخص بیانیه­ای در همان رسانه‌­های خارجی و ربات­‌های فضای مجازی­شان برای حضور خیابانی و یا اعتصاب عمومی صادر شد، اگر هزینه‌­بردار بود در آن شرکت نکردند، ولی با آن همدل بودند. درحالی‌که واضح بود حضور در خیابان فقط هرج و مرج و لیست آسیب­‌دیدگان و کشتگان را زیاد می­کند، یک کلمه در مخالفت با آن صحبتی نکردند و بعد هر روز عزادار زندگی دیگرانی شدند که خودشان هم با اشتباه محاسباتی‌شان در مورد روند و سرعت اصلاحات قانونی و تغییر رویه­‌های حکومتی، اهمیت خواسته­‌هایشان و همدلی عمومی با آن، در آسیب رساندن بهشان نقش داشتند. اینجا اما مرزی بین خودشان و دیگری رسم نمی­کنند و انتظار دارند دیگران لحظه‌­ای شادی نکنند، به زندگی روزمره برنگردند، التیام نیابند و همراه با آن‌ها بخشی از مسئولیت شکستشان و اتفاقاتی که افتاده است را بپذیرند.

 

از همه این‌ها گذشته روایت این چند روز بازی­‌های تیم ملی و تقبیح و پرهیز از شادی پیروزی و یا حضور جمعی غیراعتراضی در خیابان و اماکن عمومی، اصرار به ادامه اعتراض خیابانی (که عملاً تمام شده است)، یا ایجاد و ادامه شکاف بین مردم و چند قطبی کردن جامعه، من را یاد آن داستان معاصر در مورد حمله مغولان می­‌اندازد که جوانان با پخش شدن اخبار جنایات مغول­‌ها برای بالا بردن توان خود، دفاع از شهر را رها می­‌کنند و به خانه­‌هایشان می‌روند و خود را به بدترین شکل شکنجه می‌کنند تا به خیالشان بتوانند در برابر آزارها و وحشی گری­‌های آینده تاب بیاورند و وقتی لشگر مغول واقعاً سرمی‌­رسد، آن جوانان خود را با ترس و درد و شکنجه نابود کرده‌­اند و شهر را بی­‌مقاومت تسلیم می­‌کنند.