مقدمه
دو سال قبل، بلافاصله بعد از ترور سردار قاسم سلیمانی، وب سایت nbc آمریکا، خبری منتشر کرد که در آن تلویحا گفته شده بود که اسرائیلیها هم در قتل سردار سلیمانی نقش داشتهاند. در nbc از اینتلیجنس اسرائیل یا از اطلاعاتی که اسرائیل داشت، صحبت میشد که با دادن این اطلاعات، اسرائیل به ترامپ در ترور سلیمانی کمک کرده است. گذشت تا اوایل اردیبهشت 1400. یاهو نیوز خبری منتشر کرد که در شش ساعت منتهی به ترور سلیمانی، او در فرودگاه دمشق به سر میبُرده و سه بار، خط خود را عوض کرده بود تا ردگیری نشود. نیروهای اسرائیلی در مقرّ مشترکشان با آمریکا در تلآویو، توانسته بودند یکی از شمارههایش را ردیابی کنند و به آمریکاییها بدهند و آمریکاییها از همان استفاده کردند که در نهایت در فرودگاه بغداد، محل او را یافتند و ترورش کردند. مدتی بعد، یکی از روسای سابق اطلاعات ارتش اسرائیل، نیز با صراحت و بهطور رسمی اعلام کرد که دو ترور بزرگ در زمان او اتفاق افتاده که او به آنها مفتخر است. یکی از آنها نقشی بود که اسرائیل در ترور سلیمانی داشته است. اینها در زمانی گفته شد که حدود یک ماه پیش از آن، دونالد ترامپ از انفعال اسرائیلیها گلایه کرده بود. او گفته بود اسرائیل او را بازی داده و از او برای مطامع خودش استفاده کرده است. ترامپ گفت موجودیت اسرائیل در خطر بود و او اسرائیل را نجات داد اما اسرائیل عملاً خودش را عقب کشید و کاری کرد که او همهی هزینهی ترور سلیمانی را بدهد. اما سوال مهم این است که چرا برای اسرائیلیها، سلیمانی تا این حد اهمیت داشت؟ و چرا بارها به دنبال ترور او بودند؟ چرا در نگاه خود سلیمانی هم اسرائیل تا این حد، نقش مرکزی داشت؟ به خاطر مسائل ایدئولوژیک؟ آیا نگاه سلیمانی به رسیدن به بیت المقدس بود که اسرائیلی ها را به منع او واداشت؟ یا اسرائیلیها دنبال مطامع دیگری در منطقه بودهاند و ایران از خودش دفاع کرده است؟ و نهایتا این که چه چیزی سلیمانی را تا این حد برای اسرائیلی ها کلیدی میکرد؟ برای فهم رابطهی ایران و اسرائیل، ما در جدال، برنامه های متعددی خواهیم داشت. به ویژه که اسرائیل بازیگر مهمی در پروندهی هستهای ایران است، اگر چه مستقیما در وین نیست، اما دستهای پنهان آن در کارند.
در ادامه خلاصهای از مصاحبهی جدال با علی عبدی، پژوهشگر مسائل اسرائیل از اندیشکدهی جریان را میخوانید.
آیا اسرائیل در ترور سردار سلیمانی نقش داشته؟
میتوانیم اینگونه به اظهارات سرلشکر تامیر هیمن بنگریم که اسرائیلیها برای ترور سردار سلیمانی، بسیار حریص بودند. آنها از سالهای قبل، انتظار لحظهی ترور او را میکشیدند، اما به دلایلی نتوانسته بودند. البته رژیم صهیونیستی جزئیات زیادی منتشر نکرده ولی رونن برگمن در کتاب «برخیز و تو اول او را بکش» گفته و یوسی ملمن هم اشاره کرده که در ۲۰۰۸، زمان ترور شهید عماد مغنیه، که سردار سلیمانی به همراه ایشان بود، این امکان برای صهیونیستها وجود داشته که سردار سلیمانی را هم ترور کنند. میگویند قبل از ترور عماد مغنیه، اولمرت، نخست وزیر و مئیر داگان، رئیس وقت موساد، برای کسب اجازه از جرج بوش پسر، برای ترور عماد مغنیه به واشنگتن سفر میکنند. آنها پروندهی مغنیه را با خودشان برده بودند و با طرح بحث انفجار سفارت آمریکا در بیروت و حمله به مقرّ تفنگداران دریایی آمریکا در بیروت که هر دو در سال ۱۹۸۳ بود، بوش پسر را برای این ترور اقناع کردند. در پروندهای که برده بودند، پروندهی سردار سلیمانی هم بود ولی بوش پسر میگوید که من فعلا دلیلی برای کشتن این فرد ندارم، چون اقدام مستقیمی علیه ما نداشته است. در اتاق ترور شهید مغنیه، رئیس ایستگاه CIA، به نمایندگی از بوش پسر، برای نظارت در تلآویو بوده، اما برگمن میگوید که اسرائیلیها دلشان نمیآمده که این کار را نکنند، پس با اولمرت که به سفر آلمان رفته بود، تماس میگیرند تا کسب اجازه کنند، و چون اولمرت در پرواز بود و تلفنش خط نمیداد که بتوانند از او اجازه بگیرند و نیز چون نمایندهی CIA حضور داشته و فشار میآورده که این کار را نکنند، نمیتوانند سلیمانی را ترور کنند.
برگمن در مستند «پایان شاهزاده ایرانی» که سال گذشته دربارهی ترور حاج قاسم ساخته شد، مدعی است که از ۲۰۱۱، اسرائیلی ها به دنبال ترور ایشان بودهاند، اما در کتابش گفته که سال ۲۰۰۸ هم این هدف را در سر داشتهاند.
خطرناکترین دشمن اسرائیل
وای نت نیوز(در عبری یدیعوت آخارونوت) میگوید «حاج قاسم سلیمانی، تو چه کسی هستی، خطرناکترین دشمن اسرائیل؟» بگویید چرا اسرائیلیها تا این حد روی سلیمانی تاکید داشتهاند؟
علت کینهای که از حاج قاسم سلیمانی داشتند و خیلی تشنهی ترور ایشان بودند، شکست فاجعهبار اسرائیل در جنگ ۳۳ روزهی سال ۲۰۰۶ بود. در این جنگ، اینطور نبود که فقط اسرائیل در مقابل حزبالله لبنان باشد. جبههی عربی، بهطور مشخص آل سعود، از اسرائیل حمایت میکرد. بندر بنسلطان با صهیونیستها دیداری داشت تا آنها را برای تداوم جنگ، اقناع کند. آمریکا عملا بزرگترین خط هوایی ترانزیت تسلیحاتی را برای اسرائیل فراهم کرد. اسرائیلیها در هفتهی اول، اینقدر لبنان را بمباران کردند که تسلیحاتشان تمام شد و مجبور شدند سفارش بدهند که یک بار دیگر آمریکا ذخایر تسلیحاتی را پر کند. اروپاییها هم به همین صورت. حتی در داخل لبنان، دولت فواد سینیوره از آن جبهه حمایت میکرد. حزب الله بهعنوان یک اقلیت محض میجنگید. بهرغم چنین کمکها و پشتیبانیهایی، اسرائیل شکست مفتضحانهای خورد. در لبنان ۴ میدان جنگ داشتیم؛ جنگ نظامی، جنگ سیاسی دیپلماتیک، جنگ اطلاعاتی امنیتی و جنگ رسانهای. عملا حزبالله در این چهار میدان، اگر نگوییم پیروزی مطلق، حداقل پیروزی نسبی را به دست آورد. صهیونیستها بعد از جنگ، آنالیزی از علل شکست خود داشتند که در آن ۵-۴ چهرهی کلیدی را عامل این شکست یافتند و لیست کردند. در صدر این لیست، حاج قاسم سلیمانی به عنوان فرمانده سپاه قدس حامی اصلی مقاومت، شهید عماد مغنیه به عنوان فرمانده اصلی نظامی اطلاعاتی امنیتی حزبالله، شهید ژنرال محمد سلیمان (معروف به قاسم سلیمانی سوریه) رابط بین آقای بشار اسد با سلیمانی و مغنیه و شهید حاج حَسّان لِقیس. آنها برنامهی بلند مدتی برای حذف این عناصر تهیه کردند. در سال ۲۰۰۸، ابتدا ژنرال محمد سلیمان را در ویلای شخصی خودش در طرطوس سوریه به شهادت رساندند. نفر دوم شهید مغنیه بود که در فوریه ۲۰۰۸ و حاج حسان لقیس در ۲۰۱۳ در بعلبک ترور شدند. آخرین بازماندهی این لیست، سردار سلیمانی بود.
صهیونیستها چهرهای از سلیمانی میپردازند به عنوان فردی امپراتوریساز، توسعه طلب و به دنبال گسترش سرزمینی و همسان با سردارانی که در تاریخ، پی فتوحات بودهاند. اتفاقا این طور نیست که او دنبال سلطهی منطقهای باشد. علت تنفر و کینهی صهیونیستها از ایشان این بود که طرحهای توسعهی طلبانهی آنها مثل تسلط بر منطقهی غرب آسیا را عقیم کرده بود.
آنها به تعبیر خودشان میگویند سلیمانی ما را در محاصره قرار داده بود. البته از باب مظلوم نمایی چنین میگویند. این داستان عقبه داشت. حداقل از سال ۱۹۸۲، اسرائیلی ها در برههای، بهخصوص از دوران بوش پسر، بعد از یازده سپتامبر، با همکاری نئوکانهای آمریکایی، طرحهای توسعه طلبانهای برای سلطه بر منطقهی غرب آسیا داشتند. اینجا سردار سلیمانی به نیابت از تمام ملتهای منطقه، خط پدافندی را در مقابل صهیونیستها تشکیل میدهد و سنگر به سنگر اینها را عقب میرانَد.
سلیمانی دقیقا چه زمانی وارد مقابله با اسرائیل شد؟
ایشان در سال ۷۶ فرمانده نیروی قدس سپاه شد، اما ۴-۳ سالی وقت گذاشت که اِشراف کامل به خود سپاه قدس، به منطقه و به نیروهای مقاومت پیدا کنند. حضور ایشان بعد از سال ۸۰-۷۹، به خصوص بعد از انتفاضهی الاقصی به صورت جدی شروع شد و بعد از ۱۱ سپتامبر و ورود آمریکاییها به منطقه، روز به روز پررنگتر گشت تا جایی که در سالهای اخیر دیدیم که اسم ایشان بر منطقهی ما و حتی فراتر از آن سایه انداخته است. در خروج اسرائیل از لبنان در سال ۲۰۰۰ نقش اصلی و خط مقدم، شهید مغنیه است؛ هرچند پشت سر او حاج قاسم هم هست. جایی که این دو دوشادوش هم، در مقابل اسرائیل قرار میگیرند. اولین مواجههی مستقیم ایشان با اسرائیل، سال ۲۰۰۲، در ماجرای کشتی کاریَن اِی بود. بعد از انتفاضهی الاقصی که مردم فلسطین به طور جدی مورد سرکوب ارتش و نیروهای امنیتی صهیونیستی قرار گرفتند، پیامهایی از طرف یاسر عرفات، جهت درخواست کمک برای تداوم مقاومت انتفاضهی مسجد الاقصی آمد.
برای حاج قاسم در مسالهی فلسطین، گرایشهای ایدئولوژیک و مذهبی و سیاسی مهم نبود. برای او فقط خود مقاومت در برابر صهیونیستها مساله بود. حتی یاسر عرفاتی که اسلو را امضا کرده هم اگر به مقاومت بر میگشت، سردار سلیمانی از کمک به او هیچ ابایی نداشت.
در مقالهی یاهو نیوز آمده که جاسوسان اسرائیل در فرودگاه دمشق توانسته بودند شمارهی سردار سلیمانی را رهگیری کنند. نظرتان چیست؟
به نظر من پروژهی این ترور، پروژهای اسرائیلی بود که در کارتابل آمریکاییها قرار گرفت و به هزینهی آنها صورت گرفت. رونن برگمن در فیلم مستند «پایان شاهزاده ی ایرانی» میگوید که ما نمیتوانستیم هزینهی این ترور را بدهیم، چون تبعاتش برای ما خیلی سنگین بود ولی آمریکاییها پذیرفتند. عملیات ترور از سال ۲۰۱۷ شروع شد. به گزارش نیویورک تایمز، در سال ۲۰۱۷ جلسهای تشکیل میشود از احمد العسیری نمایندهی بن سلمان، جورج نادر به نمایندگی از بن زاید، جوئل زیمل به نمایندگی از اسرائیل و جرد کوشنر که یک صهیونیست عضو شرکت بلک کیوپ و پسی گروپ و شرکتهای سایبری امنیتی اسرائیل بوده است. آنجا سعودیها میگویند ما حاضر هستیم دو میلیارد دلار خرج کنیم به دو منظور: ترور سلیمانی، زمین زدن اقتصاد ایران. آقای زیمل مامور میشود که این پیام را ببرد و جواب بیاورد که در آن مقطع، آمریکایی ها جواب روشنی نمیدهند. صهیونیستها به نظر من بیش از هر کس دیگری، دنبال ترور سردار سلیمانی بودهاند و مراودات ترامپ و نتانیاهو در این زمینه خیلی اثرگذار بوده است. از یوسی کوهن رئیس موساد نباید غفلت کرد. او سردار سلیمانی را رقیب خودش در منطقه میدانست. رسانههای اسرائیلی به این تصور او دامن میزدند و او را چنان بزرگ می کردند که خودش را رقیب حاج قاسم ببیند، در حالی که در این قد و قواره نبود. به صحبت پترائوس ارجاع میدهم. از او میپرسند که قاسم سلیمانی را چطور تعریف میکنی؟ او می گوید قاسم سلیمانی جمع فرماندهی سنتکام، فرماندهی نیروهای ویژهی آمریکایی، نمایندهی ویژهی رئیس جمهور در منطقه و معاون وزیر خارجه است؛ یعنی جمع چهار پست کلیدی. یوسی کوهن از سال ۲۰۱۸ روابط خاصی با پمپئو داشت. برگمن میگوید پمپئو، کریدور ورود یوسی کوهن به اتاق وضعیت کاخ سفید و شورای امنیت ملی آمریکا بود که این، در تصمیم به ترور حاج قاسم خیلی موثر واقع شد. سعودیها به خصوص بن سلمان هم خیلی مشتاق به حذف ایشان بودند؛ به ویژه بهخاطر تجاوزشان به یمن. اما واقعیت این است که آنچه ماشین ترور حاج قاسم را استارت زد، آبان ۹۸ بود که دستگاه محاسباتی آمریکاییها را به این نتیجه رساند که اگر الان ترور صورت بگیرد، به دلیل تبعات آبان ۹۸، ایران توان پاسخگویی نخواهد داشت. پیش از آن، آنها ممانعت و بازدارندگی قاسم سلیمانی را در برابر فشار حداکثری، در وقایع گلوبال هاوک، کشتی انگلیسی و حمله انصارالله به آرامکو دیده بودند. به نظر میرسد اطمینان آنها در آبان ۹۸ ایجاد شد.
یک مسالهی دیگر هم هست و آن اعتمادی که در سیستم تصمیمگیری آمریکا به اسرائیل وجود دارد. اسرائیلیها از این سوء استفاده کردند و به آمریکاییها القا نمودند که قاسم سلیمانی در صدد انجام عملیات علیه سفارتخانههای آمریکا در سراسر منطقه است. آنها این را به آمریکاییها خوب فروختند و از طریق همان کریدور پمپئو که اشاره کردم، برای ترامپ خوب جا انداختند. در حالی که این کار اصلا در قاموس و تعاریف و مرزبندیهای حاج قاسم نبود. به ویژه بعد از حملهی مشکوک به کرکوک که در آن، یک پیمانکار آمریکایی کشته شد که حتی هویتش هم معلوم نشد، این بهانه دست ترامپ افتاد. آنها از طرف عادل المهدی که خودش هم خبر نداشت، به حاج قاسم پیام دادند و او را به عراق کِشاندند. تا زمان ترور، به گفتهی اسرائیلیها شش بار عملیات ترور، مانور شد و تمرین گردید تا دیگر هیچ نقصی نداشته باشد. آن کار و تایید نهایی اطلاعاتی که حاج قاسم در آن ماشین و آن مکان است را اسرائیلی ها انجام دادند. عملیات، دو شاخه داشت. بخش اطلاعاتی و بخش نظامی، که بخش اطلاعاتی را اسرائیلی ها انجام دادند.
آیا در جنگ ۳۳ روزه که جایی است که موشکهای حزب الله، اسرائیل را غافلگیر کرد، سپاه قدس در آن نقش داشت؟
بله قطعا. این قابل کتمان نیست که زدن کشتی ساعر 5 اسرائیلی در سواحل بیروت که نصرالله به صورت زنده در شبکهی المنار اعلام کرد، کار موشک سی ۸۰۲ بود. زدن ساعر 5 که پیشرفتهترین فناوریهای نظامی دریایی را داشت، مرهون کمکهای سردار سلیمانی بود.
چرا برای این سلیمانی، که قهرمان ملی هم هست، مبارزه با اسرائیل اینقدر مهم بود؟
مقاومت علیه صهیونیسم، با ما شروع نشده که با ما تمام شود. نگاه واقع بینانهای در انقلاب اسلامی ظهور پیدا کرد، هرچند رنگ و بوی اعتقادی هم داشت. این نگاه، از زاویهی رئال پلتیک به اسرائیل نگاه میکند. در منطقهی ما، معماری جغرافیای سیاسی، جوشیده از بطن روابط بین ملتهای منطقه نبوده است. بعد از جنگ جهانی اول و نابودی خلافت و امپراتوری عثمانی، قدرتهای استعماری بهویژه فرانسه و انگلیس، بر اساس پیمان استعماری سایکس پیکو، منطقهی ما را صورتبندی کردند. این تا جنگ جهانی دوم برقرار بود و پس از آن، یکی از بزرگترین تغییراتی که در آن داده شد، جعل رژیم جدیدی به نام اسرائیل بود. خود این، تغییر ریشهای عمده ای در بطن جغرافیای سیاسی منطقه به وجود آورد. رژیم اسرائیل، رژیمی طبیعی نیست که برآمده از مناسبات تاریخی و فرهنگی مردم منطقه باشد. این رژیم، به دست استعمار، قلمه زده شده و ماهیتاً، غیر بومی، توسعه طلب و انحصارجوست. اسرائیل در وهلهی اول، برای بقای خود و در وهلهی دوم برای توسعه خود و در وهلهی نهایی برای سلطه بر کل غرب آسیا، راهبردها و سیاستهایی در دستور کار دارد. از مهمترین آنها «استراتژی پیرامونی» بود که آن را از اواخر دهه ۱۹۵۰ میلادی در دستور کار قرار داد و تا دهه ی ۱۹۸۰ ادامه پیدا کرد. در دههی ۱۹۸۰، بعد از سی سال از تشکیل اسرائیل، با ضعیف شدن اتحادیه جماهیر شوروی به عنوان یکی از دو قطب قدرت جهانی، در آمریکا جمهوریخواهان به رهبری ریگان و در سوی دیگر در اسرائیل دست راستیها، در راس آنها مناخیم بگین، برای اولین بار توانستند قدرت را تصاحب کنند. اینها به این نتیجه رسیدند که اکنون بعد از فراغت از دغدغه حفظ و بقای اسرائیل، بعد از جنگ ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ و هبهی انور سادات به اسرائیل در قالب کمپ دیوید که خیال اسرائیل را از مصر به عنوان مهمترین دشمن هم راحت کرد، طرحی کاملا توسعهطلبانه و استعماری و امپریالیستی را در سال ۱۹۸۲ در پیش بگیرند. طرحی موسوم به اودد ینون که از مقامات ارشد وزارت جنگ اسرائیل بود. نشریهی کی وونیم، ارگان سازمان جهانی صهیونیسم، مقاله ای در تعداد محدود و البته غیرعمومی منتشر کرد که میگفت الان بهترین فرصت، برای ایجاد تغییرات در منطقهی خاورمیانه با محوریت اسرائیل است؛ برای بار سوم بعد از دو دفعه ی ۱۹۱۷ و ۱۹۴۸. در اینجا رسماً طرح تجزیهی کشورهای منطقه را هم اعلام میکند: تجزیهی سوریه، لبنان، عراق و حتی ایران. این طرح در ۱۹۸۴ توسط اسرائیل شاهاک، نویسنده ی چپگرای رادیکال اسرائیلی که منتقد سیاستهای اسرائیل بود، به صورت علنی به زبان انگلیسی منتشر شد و در دسترس عموم قرار گرفت. بر اساس این طرح، قرار بود که اسرائیل از نیل تا فرات تشکیل شود و در کنارش، کشورهای منطقه تجزیه شوند. اینجا اتفاقی افتاد که باعث شد این طرح، عملا عقیم بمانَد. طرح توسط آریل شارون به اجرا گذاشته شد و در عملیات «صلح برای جلیل» در۱۹۸۲، لبنان مورد تهاجم وسیع قرار گرفت. اما یک اتفاق وجود داشت که در طرح آنها محاسبه نشده بود؛ کمک ایران به مردم لبنان در قالب اعزام قوای حضرت رسول. این قوا اگرچه نتوانستند به مواجههی مستقیم با اسرائیل برسند، توانستند نهال مقاومت را در لبنان بکارند، به نحوی که همین ارتشی که قرار بود اسرائیل بزرگ را محقق کند و کشورهای منطقه را تجزیه نماید، عملاً در همین لبنان زمینگیر شد و نتوانست از آن بیرون برود. از این اتفاق در خود رسانههای صهیونیستی، به «باتلاق لبنان» تعبیر شد. این طرح در ۱۹۸۲ عقیم ماند تا ۱۸ سال بعد، دوباره در دستور کار قرار گیرد.
فرق اسرائیل با آمریکا و کانادا و … که با اشغال و نسلکشی مردم بومی ایجاد شده اند چیست؟ برخی میگویند اگر آنها اکنون عادی شده اند، اسرائیل هم عادی میشود.
اسرائیل چند ویژگی دارد که مثلا آمریکایی که با خشونت و حذف کامل مردم بومی آن کشور به وجود آمده، ندارد. اولین ویژگی، اشغالگری است. این رژیم در خاک سرزمین مردم دیگری برپا شده است، مردمی که هنوز هستند و نفس میکشند و هویت دارند. این رژیم بر اساس یک افسانهی تاریخی و مذهبی برای خود مشروعیت می خَرَد و آنها را از سرزمین خود بیرون میکند. دومین ویژگی اسرائیل، تروریسم است؛ در تکامل یافته ترین شکل خودش، یعنی تروریسم دولتی. به این شکل، هیچ مثال دیگری در دنیا نمیشود برای تروریسم دولتی پیدا کرد. خود آقای برگمن در کتاب «برخیز و تو این بار بکش»، میگوید اسرائیل تنها دولتی است که بعد از جنگ دوم جهانی، بیشترین ترور سیاسی را در دنیا انجام داده است. او این سخن را حدود ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ گفته که تاکنون اسرائیل چیزی نزدیک به ۳۰۰۰ ترور سیاسی اجرا کرده است. این ۳۰۰۰ تا فارغ از تمام کشتارهاست؛ ترور چهره های سیاسی و نظامی و مقاومت فلسطین و دیگر کشورها، حتی دانشمندان و متفکرین و هنرمندها، حتی کاریکاتوریست فلسطینی. سومین ویژگی، آپارتاید است. هم آپارتاید نسبت به مردم فلسطین ۱۹۴۸ و ۱۹۶۷ و هم نسبت به کسانی که یهودیان عرب مینامد. میزراحیها، یهودیان شرقی، یهودیان خاورمیانه و خود منطقهی فلسطین هستند. تبعیض نژادی در خود جامعهی صهیونیستی جدی است. ویژگی دیگر، توسعه طلبی است. این رژیم به هیچ حد یقفی قائل نیست. بن گوریون جملهی معروفی دارد که اگر موشه دایان (قهرمان آنها در جنگ ۱۹۶۷) در سال ۱۹۴۸ فرمانده ارتش اسرائیل بود، مرزهای اسرائیل جابهجا میشد. این نشان میدهد که هیچ حد یقفی قایل نیستند. این ویژگیها همگی، متمرکز در یک جا در دیگر کشورها وجود ندارد.
اسرائیلی ها چه طرحی داشتند که سلیمانی توانست آنها را متوقف کند؟
صهیونیستها از ابتدای تشکیل رژیم اسرائیل، یک استراتژی امنیتی سه لایهای برای خود طراحی کرده بودند. یکی داخل سرزمینهای اشغالی فلسطین، دومی محیط پیرامونی (خصوصا منطقهی شام و البته صحرای سینا)، سومی هم پیرامون (و پشت کشورهای عرب منطقه). بن گوریون برای هر سه طرح داشت.
برای اولی دکترینی تحت عنوان «دالِت» (حرف دال در زبان عبری) در وزارت جنگ اسرائیل در ۱۹۴۸ نوشته شد که این را ایلان پاپه در کتاب «پاکسازی قومی در فلسطین» میگوید و در منابع دیگر هم آمده است. ایلان پاپه میگوید اصلا وقتی من این طرح را خواندم از صهیونیست بودنم پشیمان شدم و تردید کردم و به مطالعه پرداختم و دریافتم که آنچه در مدارس به ما گفته بودند که اعراب ما را محاصره کرده بودند که از بین ببرند و ما از خودمان دفاع کردیم، پوچ و دروغ است. ما یک طرح کاملا آماده شده به نام دالِت، قبل از تاسیس اسرائیل داشتهایم، برای پاکسازی قومی در فلسطین. این طرح را خود بن گوریون، اولین وزیر جنگ اسرائیل امضا کرد. این طرح شامل پاکسازی قومی، آواره کردن مردم فلسطین و اجرای عملیاتهای تروریستی برای فراری دادن مردم فلسطین از سرزمینشان است. اینجا یگان ۱۰۱ به فرماندهی آریل شارون که آن زمان جوان بوده، نقش مهمی داشته است. آریل شارون گروهی از تروریستهای صهیونیست تشکیل میدهد که به روستاها میرفتند و با اجرای عملیات تروریستی و به خاک و خون کشیدن مردم، ایجاد رعب میکردند تا مردم از روستاهای خود فرار کنند. بعدا این به شهرها و شهرکها تسری پیدا میکرد.
استراتژی دومی، علیه منطقهی شامات و صحرای سینا بود. در سال ۱۹۵۶ اسرائیل به همراه فرانسه و انگلیس به مصر حمله کردند. این بعد از ماجرای ملی کردن کانال سوئز رخ داد. آیزنهاور اخطار داد و در آنجا اینها را متوقف کرد. آن موقع، نیت اصلی، به زیر کشیدن جمال عبدالناصر بود. جمال عبدالناصر جنگ را شروع نکرد، صهیونیستها شروع کردند.
برای استراتژی سومی، یعنی اتحاد پیرامونی، قرار شد با سه کشور ترکیه و ایران و اتیوپی و نیز کردهای بارزانی در شمال عراق و مارونیها و دروزیها در لبنان و سوریه، برای کنترل و تحت فشار قرار دادن کشورهای عرب، اتحاد برقرار شود. در خاطرات آقای عیسی پژمان سرهنگ ارتش ایران، که خودش کُرد بود و رابط بین شاه و بارزانیها شده بود، آمده که من به شاه و نصیری رئیس ساواک هم گفتم که اگر دست اسرائیلیها را در دست کُردها بگذارید، بعدها اینها ما را دور میزنند و کردها را به طرف خودشان میکِشند و این اقدام به ضد خودمان تبدیل میشود. عیسی پژمان میگوید حرف من را گوش ندادند و ما بعدها چوب این ماجرا را خوردیم.
در سال ۱۹۸۲ این سه لایه تکمیل شد، یعنی مصر از جبههی عربی جدا شد و با کمپ دیوید به جبههی اسرائیل پیوست و سوریه تنها ماند. در حالی که در این دهه، ایران و عراق در حال جنگ با یکدیگرند (عراق هم تهدید بزرگی برای اسرائیل بود، بخصوص با برنامهی اتمی صدام در ۱۹۸۱ که با بمباران اوزیلان متوقف شد)، فقط سوریه می مانَد و سوریه به تنهایی عملاً نمیتواند جواب اسرائیل را بدهد. در ۱۹۸۲ با به قدرت رسیدن دست راستیها و افراطیها در واشنگتن و تلآویو، طرح اودد ینون در دستور کار قرار میگیرد که توضیح دادم که متوقف میشود. ۲۰ سال بعد که دیگر اتحادیه جماهیر شوروی هم وجود نداشت، نظم تک قطبی به ابرقدرتی آمریکا برقرار بود، ماجرای ۱۱ سپتامبر هم به وقوع پیوسته بود و آمریکا از این فرصت، توسط افراطی دیگری به نام جورج بوش پسر حداکثر سوء استفاده را بُرد. این بهترین فرصت بود که آن طرح دوباره احیا شود. در تلآویو هم یک افراطیتر دیگری به نام آریل شارون در قدرت قرار داشت که به «قصاب صبرا و شتیلا» و «بولدوزر» معروف بود. برنارد لوییس که خود صهیونیست و عضو ام آی ۶ و وزارت خارجه ی انگلستان و مشاور جورج بوش پسر در امور جهان اسلام بود، این طرح را بازنویسی کرد. این طرح، اول تحت عنوان «خاورمیانه ی بزرگ» و بعد تحت عنوان «خاورمیانه ی جدید» در دستور کار قرار گرفت.
نقشه طرح اودد بمون oded yinon plan
تصویری که از سردار سلیمانی نشان میدهند، شبیه تصویر ناپلئون بناپارت و اسکندر مقدونی است که گویی دنبال فتوحات بوده است. واقعیت این نیست. قاسم سلیمانی نمیجنگید تا سرزمینهای بیشتری را منضم به هلال شیعی و امپراتوری ایران کند، بلکه او میجنگید تا مردم ایران و مردم منطقه، چیزی بیشتر از این از دست ندهند، که اگر نمیجنگید، امروز کل خاورمیانه تجزیه شده بود. ایران ما هم حتما امروز دستخوش تجزیه شده بود. اگر قاسم سلیمانی ورود نمیکرد و در هر سه لایه به اسرائیل پاتک نمیزد، (هم در لایهی فلسطین و سرزمینهای اشغالی با ایجاد گروههای مقاومت مثل جهاد اسلامی و فلسطین، هم در لایهی همسایهی فلسطین یعنی سوریه و لبنان، هم در منطقهی پیرامونی) منطقه تکه پاره میشد.
در سال ۲۰۱۴، موشه یعالون که وزیر جنگ اسرائیل بود، در مصاحبهای اعلام کرد که الان زمان تغییر رژیمهای منطقه است. او میافزاید مرزهای منطقه باید تغییر کند و کشورها دیگر کشورهای سابق نخواهند بود. یعنی همان طرح قبلی را باز به زبان دیگری در دستور کار قرار میدهد.
تصویر مقاله npr است در اکتبر ۲۰۱۴
در همین ۲۰۱۴، جنگ ۵۵ روزهی غزه را داریم. چون دوباره اعتماد بهنفس پیدا کردهاند و اختلافات رفع شده و دوباره دارند تلاش میکنند که مرزهای منطقه را به هم بریزند. باز اینجا هم میبینید که نقش شهید سلیمانی چقدر جدی است. چیزی که امروز از آن تعبیر میکنند به تهدید جبههی شمالی یعنی محاصرهی اسرائیل در شامات، تهدید جنوبی یعنی محاصرهی اسرائیل در خود فلسطین. این را خودشان تعبیر به تهدید میکنند و در واقع، مقاومت است، نه کشورگشایی و فتوحات. قاسم سلیمانی و مقاومت، نمیجنگد تا چیزی به دست بیاوَرَد، بلکه میجنگد تا چیزی بیشتر از این از دست ندهد. میجنگند تا بتوانیم آن طور که میخواهیم و میپسندیم بدون دخالت قدرتی هژمون و مداخله گر، زندگی کنیم.