چرا چنین پرسشی مقابل ماست؟
ممکن است برخی گمان کنند که سخن گفتن از سازمان مجاهدین در ارتباط با وقایع و تحولات سیاسی جاری ایران و منطقه، تا حدّ زیادی محصول دریافتها، رهیافتها و تحلیلهای مبتنی بر «تئوری توطئه» است و نسبت دادن هر واقعه یا رویکردی ولو ناچیز به این سازمان بدنام، عملاً ضریب دادن به جایگاه و نفوذ نداشتهی این سازمان است. از سوی دیگر بسیاری از افراد و جریانات در کسوت اپوزسیون جمهوری اسلامی، در گفتار و مواضع اعلامی با سازمان مجاهدین اعلام مرزبندی میکنند و این سازمان را ارتجاعی، غیردمکراتیک و مضرّ به حال هر جنبش سیاسی میدانند که تغییر رژیم سیاسی در ایران را در دستور کار خود دارد. اما وقتی پای عمل به میان میآید، میبینیم که نامبردگان برای آن «هدف والا» که همانا به زیرکشیدن حکومت مستقر در ایران به مثابه «شرّ اعظم» است، دست در دست هر نیروی تبهکار داخلی و خارجی میگذارند و وسیله هدفشان را توجیه میکند تا با همراهی و همدستی هر جریان سیاسی ولو مرتجع و خیانتپیشهای، «رژیم اشغالگر» و «دولت فارشیعستی»، «استبداد مطلقه» و «سرمایهداری اسلامی» در ایران را براندازند. چنین است که در میانهی اعتراضات اخیر نیز، دیدیم که از ترور کور، شبکهسازیهای مجازی و فراخوانهای دروغین «کمیتههای جوانان محلّات» شهرهای مختلف که در امتداد استراتژی «کانونهای شورشی» این سازمان قرار دارد، تبلیغ مبارزهی مسلّحانه و فراخواندن معترضان جوان به تشکیل جوخههای ترور، تا همدستی و آویختن به پلیدترین دولتهای مرتجع غربی و منطقهای برای جلب طیفی از حمایتها، از بیانیههای بیخاصیت حقوق بشری تا عادیسازی حملهی نظامی به ایران، محتوای مشترک پروژهی مجموعهی براندازان آشکار و نهان بود.
بدین ترتیب، صرف نظر از اینکه سازمان مجاهدین به طور واقعی و در عملیاتهای میدانی تا چد اندازه نقش داشته است، ما با غالب شدن گفتار چهلسالهی مجاهدین بر سرتاسر اپوزسیون از منتهای چپ تا انتهای راست مواجه شدیم. این وضعیت، پرده از این واقعیت برداشت که ما با «مجاهدینیزه شدن سیاست» در ایران مواجهایم و این وضعیتی فراتر از همسویی استراتژیک یا تاکتیکی با سازمانی است که از بغداد تا تلآویو، و از تلآویو تا واشنگتن، و نهایتاً از واشنگتن به تیرانا، سیری خیانتبار به کشور و مردم ایران را طی نموده و همچنان نیز، به عنوان یکی از مهمترین نیروهای نیابتی مزدوری بلوک امپریالیستی که سالیان درازی محلّ جلب سرمایهگذاری دولتهای تبهکار و نهادهای امنیتی-اطلاعاتی آنان بوده است، مجدّداً به صحنه آمده و به بازیگری مشغول است.
قدر مسلّم، دادهها، اسناد و تحلیلهای قابل اتّکایی وجود دارد که نشان میدهد این سازمان، نه فقط نقش فعال و مهلکی در تحولات سیاسی جاری در داخل و کرانههای مرزی ایران دارد، بلکه در قامت یک شبه-دولت مافیایی، با دولتها و نهادهای منطقهای و بینالمللی نیز انواع تبانیها و همجهتیها علیه ایران را رقم زده است و در متن منازعات و مخاصمات منطقهای و بینالمللی، قدرتهای امپریالیستی و ارتجاعی نیز از این سازمان به نحو اکمل و متناسب با پروژههای سیاسی بالفعل خود استفاده میبرند. بنابراین برخلاف تصوّری که در خوشبینانهترین حالت موجودیت و ماهیت این سازمان را دستکم میپندارد و در بدبینانهترین حالت در پی پردهپوشی و خاک پاشیدن به چشم مردم معترض است، سازمان مجاهدین خلق، به مثابه «کنتراهای ایرانی» و رکن برسازندهی «گردانهای آزوف ایرانی»، فعالیت و دخالتگری قابل توجّهی در التهابات سیاسی جاری در ایران دارند. به بیان سونتزو، وقتی درختها تکان میخورند، یعنی دشمن در حال حرکت است.
مثلث شوم: سیا، موساد و مجاهدین خلق
اودیسهی انحطاط فرقهی مجاهدین از یک سازمان سیاسی مبارز با رویکردی عدالتخواهانه و ضداستعماری در دوران پیش از انقلاب 57 تا مزدوری نیابتی پس از انقلاب بهمن تا به اکنون، روندی آکنده از جزئیات و پیچیدگیهای فراوان است.
پس از وقایع منتهی به 30 خرداد 1360 و دنبالههای آن، سازمان مجاهدین خلق از سال 1361 یعنی حدود دو سال پس از آغاز جنگ هشت ساله میان عراق و ایران به طور غیررسمی و از سال 1365 به طور رسمی در خاک عراق استقرار پیدا کرد، اما در سرتاسر این دوره، یعنی تا سال 1367 در خدمت رژیم بعث علیه ایران فعالیت نموده و عملاً به بخشی جداییناپذیر از دستگاه امنیتی-اطلاعاتی و نظامی حکومت وقت عراق درآمد. پس از جنگ هشت ساله و آغاز دو جنگ خلیج فارس از سال 1370 ( 1991 میلادی)، سازمان مجاهدین خلق در سرکوب خونین قیام شیعیان (انتفاضهی شعبانیه) در جنوب عراق و سرکوب کردها در کردستان عراق با رژیم بعث همکاریهای گستردهای داشت و در مقابل بغداد نیز، از هیچ کمک مالی، نظامی و امنیتی به این سازمان دریغ نکرد.
این دوره از حیات سیاسی سازمان مجاهدین را میتوان نخستین مرحله و همچون سکوی پرتابی در نظر گرفت که زمینههای ارتقای این سازمان را در لیگ تبهکاران فراهم نمود. اما این تنها سرآغاز سیر تباهی بود.
پس از جنگ دوم خلیج فارس، سازمان مجاهدین خلق با توجه به ضعف تدریجی حکومت عراق، ارتباطات خود با دولتهای دیگر منطقه که رقبا یا دشمنان ایران به حساب میآمدند را در دستور کار قرار داد و به این ترتیب نزدیکی با رژیم اسرائیل و عربستان سعودی جایگاه ویژه در مناسبات این سازمان پیدا کرد. به علاوه، سازمان مجاهدین خیلی زود به این واقعیت پی برد که رژیم اسرائیل از هیچ اقدامی در جهت بازداشتن همسایگان و هممنطقهایهای خود از دستیابی به قدرت هستهای دریغ نمیکند و چنانکه در میانهی جنگ ایران و عراق، رآکتور هستهای اوزیراک عراق را مورد حمله قرارداد، برای متوقف کردن قدرت هستهای و موشکی ایران نیز، هیچ سناریویی را از روی میز برنخواهد داشت. از این رو، به ویژه از میانهی دههی 90 میلادی که اسرائیل تلاش خود برای قانع کردن ایالات متحده برای حملهی نظامی به ایران را به طور جدّی به نمایش گذاشت، سازمان مجاهدین نیز کوشید تا جایگاه خود را به عنوان یکی از سرسختترین نیروهای سیاسی اپوزسیون ایران تثبیت کند.
اولین نشانههای ورود سازمان مجاهدین به موضوع پروندهی هستهای ایران در سال 1992 بروز کرد که هفتهنامهای به نام «الوطن العربی» چاپ فرانسه، از دستیابی ایران به «حداقل دو بمب اتم» از طریق قزاقستان در میانهی وضعیت آشوبزدهی پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی سخن گفت. در این دوره، اگرچه سازمان مجاهدین همچنان در خاک عراق مستقر بود و مناسبات تنگانگی با حکومت صدام داشت، اما در عین حال به این واقعیت پی برده بود که عراق طی هشت سال جنگ با ایران و عدم موفقیت در نیل به تفاهم با دیگر کشورهای عربی برای بالابردن بهای جهانی نفت و سپس دو جنگ خلیج فارس، عملاً در ورطهی ضعف و افول قرار گرفته و از این رو، سازمان مجاهدین بندوبستهای جدیدی برای تحکیم موقعیت خود در منطقه و در کرانههای مرزی ایران نیاز دارد. این مسأله، زمینههای نزدیکی و پیوند میان سازمان مجاهدین و رژیم سعودی و صهیونیستی را فراهم نمود.
همزمان ایالات متحده یکسال پس از اجرایی کردن تحریمهای سنگین نفتی تحت عنوان ایلسا علیه ایران (و لیبی)، در سال 1997 و در دولت دمکرات کلینتون، رویکرد متفاوتی نسبت به سازمان مجاهدین اتخاذ کرد و مقارن با روی کار آمدن دولت اصلاحات در ایران، سیاستی توأم با خوشبینی به عادیسازی روابط ایران و امریکا را در پیش گرفت و با تظاهر به این موضع که ایران «درصدد صادر کردن دمکراسی اسلامی به جهان است و نه انقلاب»، سازمان مجاهدین را جهت اثبات حسن نیّت و به مثابه امتیازی برای مهار سیاست هستهای ایران، به شکل فرمالیته در لیست تروریستی قرار داد؛ اقدامی که پانزده سال بعد در سال 2012 در دولت دمکرات اوباما تاریخ مصرفاش تمام شد و منجر به این امر گردید که ایالات متّحده نیز همچون اروپا، سازمان مجاهدین را از لیست تروریستی خارج کند. اما آن چه که جالب توجه است این است که در این فاصله هیئت حاکمهی ایالات متحده و سازمانهای امنیتی-اطلاعاتی-نظامی این دولت، چه نقشی برای سازمان مجاهدین در پروژههای مد نظرشان در چارچوب منطقهی غرب آسیا و در نسبت با ایران در نظر گرفته بودهاند.
سابوتاژ در پرونده هستهای ایران
اواخر سال 2005 روزنامهی نیویورک تایمز گزارشی منتشر کرد که نشان میداد امریکا نگرانی جدی دارد که ایران درصدد دستیابی به طراحی و ساخت بمب هستهای است. در این گزارش آمده بود که واشنگتن از طریق اسناد لپتاپی که از سوی یک منبع ناشناس و از یکی از دانشمندان هستهای ایران دزدیده شده و بر اساس ارزیابیهای نیروهای اطلاعاتی آمریکا، مجاب شده که ایران در پی ساخت سلاحهای هستهای است. اسناد مذکور شامل مجموعهای از تصاویر مبهم موشکهای دور بردی (شهاب-3) است که نشان میدهد ایران در تلاش برای طراحی موشکهایی است که قابلیت حمل کلاهک هستهای دارند. گرت پورتر ژورنالیست تحقیقی برجسته، نشان میدهد که سازمان جاسوسی اسرائیل، موساد، منبع اصلی این اسناد جعلی بوده که ایران را متهم به ساخت سلاح هستهای میکند. پورتر اشاره میکند که در سال ۲۰۰۳ این خبر به بیرون درز کرد که گزارشهای موساد در مورد برنامههای هسته ایران توسط عالیترین مقامات آمریکا رصد میشود و این درواقع تلاشی است برای اینکه دولت بوش را به حمله نظامی به سایتهای اتمی ایران ترغیب کند. پوتر تأکید میکند که اسناد موجود در این لپتاپ به تحکیم موضع آمریکا در شورای امنیت کمک میکند، اما این اطلاعات مخدوش و جعلی هستند و پورتر با دقّت فراوان دروغین بودن این اسناد را نشان میدهد. اما این اسناد جعلی چگونه به مسأله تبدیل شده بود و چه ربطی به بحث این نوشتار دارد؟ بعدها یکی از مدیران وزارت خارجهی آلمان اعلام کرد که این اطلاعات نخستین بار توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق به سرویس اطلاعاتی آلمان داده شده بوده و منبع اصلی آن نیز موساد بوده است. درواقع سازمان مجاهدین در همکاری با اسرائیل، نقش میانجی انتقال دادههای کذب را ایفا کرده است.
اما همکاری قابل توجّه میان سازمان مجاهدین و رژیم اسرائیل به قبل از ماجرای ساختگی لپتاپ کذا بازمیگردد. در سـال 2002 سازمان مجاهدين خلق، اطلاعاتي در مورد برنامهي اتمي ايران منتشركرد كه در رسانههاي غربي سروصداي فراوان و واکنشهای گستردهای را برانگیخت.
سیمور هرش روزنامهنگار تحقیقی برجسته، سال 2002 را نقطهی عطفی در روابط و همکاریهای مجاهدین و موساد میداند. حدود پنج ماه پیش از خط خوردن نام سازمان مجاهدین خلق از لیست تروریستی ایالات متحده در سال 2012، هرش در مقالهای با عنوان «مردان ما در ایران؟» در روزنامهی نیویورکر،گزارش مفصّلی از روند مناسبات این سازمان با امریکا و اسرائیل ارائه میکند که بسیار خواندنی است. به گمان او، سازمان مجاهدین خلق با افشای علنی و دقیق اطلاعاتی ناظر بر این که ایران غنیسازی اورانیوم را در یک مکان مخفی زیرزمینی آغاز کرده است، اعتبار بینالمللی به دست آورد. محمد البرادعی، مدیرکل وقت آژانس بینالمللی انرژی اتمی به هرش گفته بود که این اطلاعات توسط موساد به سازمان مجاهدین ارائه شده است.
حضور میدانی سازمان مجاهدین خلق در عملیاتهای ترور و تخریب بلافاصله از سال 2007 آغاز شد. پنج دانشمند هستهای ایران در حد فاصل سالهای 2007 تا 2012 که ایالات متحده با نفوذ لابیهای صهیونیستی این سازمان را از لیست تروریستی خارج کرد، ترور شدند. در همان ماههای نخست سال 2012، NBC News به نقل از دو مقام ارشد دولت اوباما تأیید کرد که این حملات توسط واحدهایی از مجاهدین که توسط موساد، سرویس مخفی اسرائیل، تأمین مالی و آموزش داده شده بودند، به انجام رسیده است. هرش از یک مقام ارشد اطلاعاتی سابق، نقل میکند که گزارش NBC مبنی بر همکاری اسرائیلیها با سازمان مجاهدین صحّت دارد و در این عملیات، از اطلاعات آمریکا استفاده شده است. این مقام سابق امنیتی به هرش گفته بوده که « اهداف [ترور] انیشتین نبودند و هدف از این رشته عملیات، تأثیر روانشناختی و تضعیف روحیهی مردم ایران و تضعیف روحیهی کل سیستم است _حملاتی نیز به وسایل نقلیه هستهای، تأسیسات غنیسازی هستهای، نیروگاهها و نیز به خطوط لوله انجام شده است…. تمام اقداماتی که اکنون در داخل ایران انجام میشود، با همکاری نیروهای نیابتی صورت میگیرد.
هرش همچنین از م.ک. مشاور ارشد پنتاگون نقل میکند که «سازمان مجاهدین، پیشتر شبیه یک شوخی بود، اما اکنون این یک شبکه واقعی در داخل ایران است. اکنون سازمان مجاهدین ظرفیتی برای انجام عملیات موثر دارد که قبلاً هرگز نداشت. بخشی از این کارآمدی به تمرینهای نوادا برمیگردد؛ بخشی از آن پشتیبانی لجستیکی در کردستان و بخشی هم در داخل ایران است.» اشارهی این مقام پنتاگون به روابط سازمان مجاهدین با دستگاههای اطلاعاتی غربی است که پس از سقوط حکومت عراق در سال 2003 عمیقتر شد تا جایی که فرماندهی عملیات ویژه مشترک (JSOC) _ که ابزار اصلی دولت بوش در جنگ جهانی علیه تروریسم بود_ از سال 2005 آموزش هایی را در صحرای نوادا برای اعضای مجاهدین خلق، به اجرا درآورد. هرش به نقل از یک ژنرال بازنشسته که به دولتهای بوش و اوباما در خصوص مسائل امنیت ملی مشاوره میداده است میگوید که اعضای سازمان مجاهدین دست کم تا سال 2007، «آموزش های استاندارد» را در زمینههای عمومی، رمزنگاری، تاکتیکهای واحدهای کوچک و تسلیحات دریافت کردند. به علاوه بودجهای به طور مخفیانه به تعدادی از سازمانهای اپوزسیون شامل مجاهدین، برای جمع آوری اطلاعات و در نهایت، برای فعالیتهای تروریستی ضد حکومت ایران داده شد. بنابراین سازمان مجاهدین به طور مستقیم یا غیرمستقیم به منابعی مانند اسلحه و اطلاعات دست یافت.
بنابراین میتوان به وضوح دید که ایالات متحده و اسرائیل، حد فاصل سالهای 2003 که عراق را شخم زدند تا 2012 که سازمان مجاهدین را از لیست تروریستی خارج کردند، چرا و با چه کیفیتی یک باند سیاه همچون سازمان مجاهدین را زیر پر و بال خود گرفتند و نه تنها امنیت آنها را تأمین نموده و از محاکمهی آنان بابت جنایات متعدّدی که مرتکب شده بودند جلوگیری کردند، بلکه با آموزش و آمادهسازی آنان در راستای پروژههای بالقوهای که در دستور کار داشتند، یک سازمان تروریستی را از جهات مختلف حمایت و حفاظت کرده، در عملیات ترور و نیز در میدانهای نبردی مانند سوریه و در کنار دیگر تبهکاران آنها را به کار گرفتند و برای استفادههای سیاسی آتی خود در آبنمک خواباندند. به بیان شیواتر، در نظر ایالات متّحده و شرکا «چه زمانی یک تروریست، تروریست نیست؟ زمانی که تروریستِ خود آنان باشد.»
ائتلاف تبهکاران: آذربایجان، اسرائیل و بلوک ناتو
سال 2012 یعنی همان سالی که ایالات متحده سازمان مجاهدین خلق را از لیست تروریستی خارج کرد، سال مهمی در روابط میان ایران و آذربایجان از یک سو، و رژیم اسرائیل و آذربایجان از سوی دیگر بود. از یک سو، با توجه به فشارهای فزاینده از سوی دولت مرکزی عراق مبنی بر نارضایتی از حضور اعضای این سازمان در خاک عراق و مقارن با خروج این سازمان از لیست تروریستی، ایالات متحده تمام تلاش خود را نمود تا مکان تازهای برای انتقال سازمان مجاهدین دست و پا کند. روزنامهی «ینی مساوات» چاپ باکو در همان زمان گزارش داده بود که «اعضای سازمان مسلّح «مجاهدین خلق» که از خاک عراق اخراج میشوند، طبق خواستهی آمریکا در آذربایجان مستقر خواهند شد.» گزارش ینی مساوات با ارجاع به گزارشی که از بغداد رسیده بود، نقل کرده بود که سازمان سیا از همپیمانان خود در منطقه از جمله عربستان سعودی، اردن، آذربایجان، قطر و پاکستان خواسته است که بقایای این سازمان با جمعیتی بالغ بر 3-5 هزار نفر را در خاک خود اسکان دهند اما هیچیک نپذیرفتند. ایران نیز به طور رسمی نسبت به استقرار اعضای این سازمان به همسایگان خود هشدار داده بود و همین امر موجب گردید که کشورهای دیگری نظیر رومانی و آلبانی در دستور کار ایالات متّحده قرار بگیرند.
به علاوه وزارت خارجه ايران طی بيانيهای به صراحت اعلام کرده بود که برخی از «تروريستهای مرتبط با ترور دانشمندان هستهای» به جمهوری آذربايجان رفت و آمد دارند و از «برخی تسهيلات برای سفر به تلآويو و همکاری با موساد» برخوردار هستند. این بیانیه در راستای مجموعهای از گزارشها و خبرها مبنی بر اسکان غیررسمی اعضای دو سازمان پژاک و مجاهدین در باکو و گنجه صادر گردید که در مطبوعات داخلی باکو انعکاس یافته بودند. بر اساس اظهارات برخی تحلیلگران آذربایجانی، عدّهای از اعضای سازمان مجاهدین در آذربایجان با موافقت وزارت امنیت ملی باکو موسوم به (MTN) در گنجه و باکو مستقر شده و بنا دارند با نیروهای استقرار یافتهی سازمان سیا در باکو و نوار مرزی ایران همکاری کنند و به اطلاعات نظامی مختلف در آذربایجان ایران دست پیدا کنند. این امر موجب گردید که روابط ایران و آذربایجان مکدّر شده و منطقهی قفقاز جنوبی به عنوان محدودهای که به لحاظ امنیتی در وضعیت هشدار قرار دارد، در نظر گرفته شود.
از سوی دیگر، در همان سال 2012 یک عضو کمیته روابط خارجی مجلس آذربایجان در گفتگو با رویترز عنوان کرده بود که «آذربایجان احتمالاً در هر طرح اسرائیل علیه ایران، دستکم به عنوان یک گزینه برای سوخترسانی به جنگندههای اسرائیل مطرح خواهد بود. اسرائیل با این مشکل مواجه است که اگر بخواهد ایران و سایتهای هستهای آن را بمباران کند، نیاز به سوختگیری دارد. با توجه به این که پایگاههای نظامی آذربایجان مجهز به ناوبری مدرن، پدافند ضد هوایی و پرسنل آموزش دیده توسط ناتو و به طور مشخص آمریکا است و در صورت لزوم میتوان بدون هیچ آمادگی از آنها استفاده کرد، به نظر میرسد که برنامهی اسرائیل شامل استفاده از دسترسی آذربایجان نیز خواهد بود». با در نظر گرفتن این واقعیت که فاصلهی هزاروپانصدکیلومتری بین تهران و تل آویو، عملاً ایران را فراتر از بُرد معمولی بمبافکنهای اف-16 ساخت آمریکا و اسکورتهای اف-15 آنها قرار میداده، میتوان فهمید که این سوختگیری تا چه اندازه برای رژیم اسرائیل حیاتی به نظر میرسیده است.
همچنین آذربایجان دارای چهار پایگاه هوایی شوروی سابق است که میتواند برای جتهای اسرائیلی مناسب باشد. کیوردامیر در مرکز، گنجه در غرب و ناسوسنایا و گابالا در شرق نامیدند. پیشتر پنتاگون اعلام کرده بود که به ارتقای فرودگاه ناسوسنایا برای استفادهی ناتو کمک کرده است. اما کمکهای نظامی ایالات متحده به آذربایجان تا سال 2012 به دلیل نقش واشنگتن به عنوان میانجی در مناقشه آذربایجان با ارمنستان، به شکل رسمی محدود بوده است. چنانکه مقامات نظامی آذربایجان نیز اذعان کرده بودند، «هیچ پایگاه رسمی آمریکایی و اسرائیلی در خاک آذربایجان وجود ندارد. اما این «رسماً» است. به طور غیررسمی وجود دارد و ممکن است این پایگاه مورد استفاده نیز قراربگیرند.»
بر اساس آخرین گزارشهای موسسهی سیپری، آذربایجان قریب به 70% از جنگافزار خود را از اسرائیل وارد میکند. مبادلات تجاری-نظامی-اطلاعاتی اسرائیل و آذربایجان برای هردو سمت معامله بُرد است. از یک سو، اسرائیل از طریق افزایش صادرات تسلیحات خود به آذربایجان، نه فقط وابستگی این دولت را از روسیه به سمت خود تغییر میدهد و این موقعیت برتری در چانهزنیها برای این رژیم به وجود میآورد، بلکه از مسیر پهپادهایی که به آذربایجان میفروشد میتواند به طور غیرمستقیم ایران را رصد کند، و آذربایجان نیز از مرزهای خود محافظت میکند. از سوی دیگر، آذربایجان با استراتژی تجمیع تسلیحات، سیاست مرعوبسازی ارمنستان را دنبال میکند.
همچنین عرصهی مهم دیگری که به ویژه برای رژیم اسرائیل حائز اهمیت بوده و هست، همکاری اطلاعاتی با دولتها در حوزههایی نظیر آسیای میانه و قفقاز بوده است. پیشتر در یک نیمجدال به تلاشهای رژیم اسرائیل برای نفوذ در کشورهایی نظیر تاجیکستان پرداخته بودیم. در حوزهی آذربایجان نیز انجام عملیات اطلاعاتی مشترک اسرائیل و آذربایجان به اذعان مقامات هر دو رژیم بخشی مهم از همکاریهای فیمابین بوده است. به علاوه رژیم آذربایجان بارها بر این موضوع انگشت گذاشته که دست ایران را پشت تحرّکات مخالفان اسلامگرای رژیم باکو میبیند و در موارد متعدّدی ادعا کرده که جاسوسان و تحریککنندگان به آشوب و تنش را در خاک آذربایجان دستگیر کردهاست. اسرائیل همچنین همکاریهایی در حوزهی تجسّس با رژیم آذربایجان داشته و از طریق استقرار دستگاههای استراق سمع در مناطقی در حوالی آستارا و بیلهسوار، اقداماتی علیه ایران سازمان داده است.
بدین ترتیب، آذربایجان سامانههای تسلیحاتی و اطلاعاتی پیشرفته را از اسرائیل دریافت میکند و از آنها برای برتری دادن به نیروهای نظامی خود در درگیری و رقابتهای ژئوپولتیکی استفاده میکند. در مقابل، اسرائیل نیز از آذربایجان به عنوان عمق استراتژیک خود برای کسب اِشراف و سیطرهی امنیتی-اطلاعاتی-نظامی بر ایران استفاده میکند.
تصویب طرح افتتاح سفارتخانهی باکو در تلآویو و افزایش سطح روابط دیپلماتیک با رژیم صهیونیستی در پارلمان آذربایجان را نیز باید در همین راستا ارزیابی نمود که به ویژه برای رژیم اسرائیل، دستاورد قابل توجّهی در جهت عادیسازی موجودیت خود و متنوّعسازی مناسبات خود در قلمروهای گوناگون به شمار میرود.
بلوک ناتو نیز در مجموع از تعمیق روابط آذربایجان با رژیم اسرائیل رضایت دارد؛ هرچند اگر ترکیه را به عنوان متحد استراتژیک آذربایجان و نیز عضوی از ناتو در نظر بگیریم، لزوماً بهترین نمایندهی منطقهای ناتو برای سرخط نگه داشتن آذربایجان نیست. اما در ترکیب با اسرائیل، برآیند عملکرد این مثلث میتواند تهدیدی برای منافع بلوک ناتو و ایالات متحده به طور خاص به شمار نرود و بلکه در راستای منویات بلوک بحرانزدهی غرب، ترکیه میتواند رهبری پروژهی پانتورانیسم را همچون چوبی که لای چرخ انکشاف اوراسیای نوین فرومیرود، بر عهده بگیرد. تا بدین جای کار نیز ترکیه با جمهوری آذربایجان «همبستگی و هماهنگی کاملی برای تقویت امنیت، ثبات و همکاری در سراسر قفقاز جنوبی» داشته و با حمایت از ایجاد کریدور جعلی و ناتویی زنگزور، التزام عملی به «بازسازی سرزمینهای آزاد شده از اشغال» را متبلور کرده است. دالان ترکی ناتو به مثابه جایگزینی برای دخالتگری مستقیم بلوک سنّتی ناتو در قفقاز جنوبی و آسیای میانه طراحی شده است تا ترکیه و اسرائیل، مهمترین ذینفعان شکل دادن به یک هاب انرژی ترانسآتلانتیکی باشند.
پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 و از بین رفتن پیمان ورشو، پروژهی جذب جمهوریهای سابق شوروی که «خارجِ نزدیک» روسیه به حساب میآیند و نیز به عضویت درآوردن کشورهای عضو بلوک شرق سابق در بلوک ناتو به طور جدی از سوی ایالات متحده و همپیماناناش دنبال شد. جمهوری آذربایجان و ناتو از ماه مه 1994 با امضای سندی در چارچوب «طرح همکاری برای صلح» آغاز شد. آذربایجان یکی از نخستین کشورهایی بود که به عضویت در این برنامه درآمد. در سال 2005 نیز الهام علیاف رئیس جمهور این کشور، فرمانی پیرامون برنامهی همکاری دوجانبه آذربایجان با ناتو را امضا کرد. نمایندهی ایالات متحده در پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در سال 2010 به صراحت بر این واقعیت انگشت گذاشته بود که آذربایجان یکی از همکاران استراتژیک ناتو است و درهای این سازمان به دولتهای علاقهمند به عضویت در این پیمان باز است. تحلیل مقامات ناتو بر این بود که برنامهی «همگرایی سراسری یورو-آتلانتیک» برای قفقاز جنوبی بسیار مناسب است و کشوری نظیر آذربایجان موقعیت ژئواستراتژیکی دارد که میتواند پروژههای بلوک ناتو را تسهیل کند.
با این حال و علیرغم اینکه دولت علیاف نزدیکی و همسویی قابل توجهی با بلوک ناتو دارد، اما عضویت در ناتو مقولهای علیحدّه است که بیتردید روسیه را به واکنشگری شدیدی وامیدارد. چنانکه مورد اوکراین در ماههای اخیر این مسأله را به روشنی به نماش گذاشته که روسیه، تهدید بالفعل بلوک ناتو یا به عبارتی «ناتوییزه کردن» خارجِ نزدیک خود را ابداً برنمیتابد.
دستهای دراز هیولای تلآویو
این مسأله به کفایت روشن است که رژیم اسرائیل با توجه به موقعیت ژئوپولتیکی ویژه، مساحت و محدودیتهای ژئواستراتژیکاش، در تقابلها و تخاصمهای منطقهای امنیتی بسیار شکننده دارد. عِلم به این نقاط ضعف که به مثابه تهدیدهایی هستیشناختی کلیت موجودیت رژیم صهیونیستی را تهدید میکند، باعث شده که اسرائیل، عمق استراتژیک خود را در کشورهای مجاور دشمن آشتیناپذیر منطقهای خود یعنی ایران دنبال کند. دکترین پیرامونی بنگوریون از دههی پنجاه میلادی ناظر بر همین مسأله صورتبندی شده است که اسرائیل بایستی با ممالک غیر عرب نزدیک منطقه روابط محکم و دوستانه برقرار کرده تا در مقابله با خطر اعراب، موازنه قدرت حاصل آید. چارچوب کلی این دکترین پس از انقلاب 57 در ایران و نیز پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی حفظ شد اما در محتوا و جزئیات آن تغییرات قابل توجهی به وجود آمد. از جمله اینکه رژیم اسرائیل به تدریج مسیر تطبیع یا عادیسازی روابط با دولتهای عربی منطقه را در دستور کار خود گذاشت و نفوذ در منطقهی قفقاز و آسیای میانه را در متن استراتژیهای موازنهساز خود قرار داد.
نزدیکی به مرزهای ایران و نفوذ در «خارجِ نزدیک» روسیه برای امتیازگیری در غرب آسیا و شرق مدیترانه، به ویژه در دورهی ملتهب اخیر از چند منظر برای رژیم صهیونیستی اهمیت استراتژیک داشته است:
- استقرار تهدید دائمی امنیتی، نظامی و اطلاعاتی در کرانههای ایران که بتواند در صورت فعال شدن آتشفشان مخاصمه، حدّی از پیشبینی یا پیشدستی در خنثیسازی یا مقابله با تهدیدهای جدّی از سوی ایران را در اختیار رژیم اسرائیل قرار دهد.
- قرار گرفتن کشورهای این حوزه در موقعیت ژئوپولتیکی منطبق با استراتژی اتحاد پیرامون، با تمرکز بر گسلهای قومی، مذهبی، فرهنگی و…
- ایجاد کانونهای بحران و گشودن جبههی جدید تنش نظامی-امنیتی برای کاهش تمرکز روسیه در اوکراین. از جملهی این اقدامات میتوان به تعرضات و حملات مستمر اسرائیل به خاک سوریه اشاره کرد که به ویژه هدف ایجاد انشقاق در صفوف محور مقاومت را دنبال میکرد.
- ایجاد کانونهای دائمی یا موقتی ژئواستراتژیک در حوزهی قفقاز و آسیای میانه برای نفوذ در خارجِ نزدیک روسیه، به منظور به دست آوردن کارتهایی که برای امتیازگیری در مذاکرات و معاملات احتمالی با طرف روسی به کار میآید.
- نزدیک کردن ناتو به مرزهای ایران (و روسیه و چین) و تلاش برای ایجاد ناتوی به اصطلاح ترکی هدف مهم دیگری است که رژیم اسرائیل برای تضعیف دشمنان و رقبای خود در این حوزه دنبال میکند.
- اخلال در پروژههای استراتژیک اقتصادی-سیاسی- امنیتی به ویژه در حوزهی انرژی و ترانزیت که از شرق آسیا تا شرق مدیترانه و شمال آفریقا با محوریت سه رکن چین، روسیه و ایران به شکل بالقوه یا بالفعل در دستور کار است.
- دسترسی به منابع قابل توجه آب، انرژی، راه و نیز فرصتهای گوناگون برای سرمایهگذاری در عرصههای زیرساختی برای رژیم اسرائیل فراهم است. این رژیم میتواند از همکاریهای اقتصادی و سرمایهگذاری در بخشهای صنعتی، کشاورزی، خدماتی و فرهنگی برای گسترش نفوذ و حضور خود در این جغرافیا استفاده ببرد.
از سوی دیگر ماجرا نیز، برخی از کشورهای قفقاز و آسیای میانه به ویژه در یک دههی اخیر، روابط خود را با رژیم اسرائیل تقویت کردند. آذربایجان از جملهی این کشورها بوده است. دولت علیاف در مواجهه با توازن نابرابر قوا در حوزهی قفقاز جنوبی، به سمت اسرائیل چرخید. اگرچه ترغیب از سوی ترکیه و ایالات متحده در این چرخش بیتاثیر نبود، اما درک مقامات آذربایجان چنین بود که «ما در یک محلهی خطرناک زندگی میکنیم. این قویترین نیروی محرکه و رانهی اصلی برای گسترش و تقویت روابط آذربایجان با اسرائیل است.»
علیاف در بازی مافیا
در اکتبر سال جاری (2022) الهام علیاف رئیس جمهور باکو برای نخستین بار به تیرانا پایتخت آلبانی سفر کرد. در میان انبوه اخبار تحولات پُرشتاب در جهان امروز، شاید این دیدار به لحاظ خبری ارزش درجهی چندمی داشت و چندان مورد توجه رسانههای فارسیزبان قرار نگرفت. اما اگر به زنجیرهی روابط و مناسباتِ در حال دگرگونی به ویژه در ماههای اخیر بنگریم و به طور خاص از منظر تحولات داخلی و خارجی که ایران را تحتالشعاع قرار داده به این کنشها و روندها نگاه کنیم، این خبر چندان که به نظر میرسد فاقد اهمیت نیست. به ویژه که متعاقب آن، خبر تأییدنشدهی مهم دیگری به گوش رسید مبنی بر اینکه در پی دیدارهای مقامات آذربایجان، آلبانی و اسرائیل طی دو ماه اخیر، توافق اولیهای بین باکو و تیرانا حاصل شده است دائر بر این که بخشی از خاک آذربایجان در اختیار سازمان مجاهدین خلق قرار بگیرد. روشن است که این اقدام به مثابه اعلان جنگ باکو به ایران است که موجب تغییر روابط فیمابین به سطح مخاصمه میشود و واکنش شدید ایران را برمیانگیزد.
***
آلبانی، کشوری کوچک در جنوب شرقی بالکان است که کمتر از سه میلیون نفر جمعیت دارد و از اعضای ناتو به شمار میرود. آلبانی در اروپا به دروازهی قاچاق مواد مخدر، قاچاق انسان به شیوههای مدرن و نیز قاچاق سلاح مشهور است. بسیاری از سلاحهایی که از غرب به دست گروههای تروریستی در سوریه رسیده، از آلبانی عبور کرده است. از نقطهنظری که برای این مبحث اهمیت دارد، آلبانی تنها کشوری بوده است که در سال 2013 در ازای دریافت چند ده میلیون دلار، به فرمان ایالات متحده و اسرائیل لبّیک گفته و اعضای سازمان مجاهدین را در خاک خود اسکان داده است. عربستان سعودی نیز در تطمیع این دولت و برای استقرار سازمان مجاهدین به رویهی مألوف، از امکانات مالی کم نگذاشته است. سازمان مجاهدین چند قطعه زمین در حاشیهی تیرانا برای استقرار نیروهای خود خریداری کرده اما این مقرّ نه در هیچ نقشهای وجود خارجی دارد و نه اعضای این سازمان به شکل رسمی هویت مدنی یا سیاسی مشخصی دارند؛ بلکه به شکل حفاظتشده از سوی «شیش» یعنی سرویس امنیتی آلبانی تحت نظارت سازمان سیا در این اردوگاه که موسوم به «اشرف-3» است به سر میبرند. بیهیچ شک و شبههای، فساد سیستماتیک و سازوکارهای مافیایی ادارهی این شبهه-دولت در پذیرش سازمان مجاهدین در خاک آلبانی موثر بوده و روابط نزدیک مقامات آن با سران سازمان مجاهدین و نیز مقامات اسرائیل حاکی از این تفاهم سهجانبه و زمینههای گستردهی پیونددهندهی آنان است. اما ویژگی دیگری نیز مطلوبیت آلبانی برای ایالات متحده و اسرائیل را بالا میبرد و آن این است که آلبانی عضوی از ناتو به شمار میرود و با توجه به تبعاتی که تعرّض نظامی-امنیتی به خاک این کشور میتواند به همراه داشته باشد، این فاکتور میتواند خصلت بازدارنده داشته باشد.
سفر وزیر دفاع اسرائیل به تیرانا در سال 2018 و طرح «افتتاح دفتر موساد» و نیز «دفتر مبارزه با تروریزم» در آلبانی به موازات حضور مستمر مقامات رسمی ایالات متّحده و همچنین مناسبات مقامات امنیتی آلبانی، اسرائیل و سران مجاهدین، همگی نشانههایی دالّ بر شکل گرفتن ائتلافی ضدّ ایرانی در حوزهی استحفاظی سازمان سیا در بالکان دارد.
قطع روابط دیپلماتیک آلبانی با ایران در ماههای اخیر به بهانهی حملات سایبری به زیرساختهای شهری و سیستمهای امنیتی این کشور، همزمان بود با دیدارهایی میان مقامات آلبانی با مقامات رژیم صهیونیستی، مقامات آلبانی با سران فرقهی مجاهدین و نیز ملاقاتهایی میان رهبران مجاهدین و مقامات رژیم اسرائیل. نخست وزیر رژیم صهیونیستی در دیدار با نخست وزیر آلبانی، ایران را تهدید مشترکی برای اسرائیل و آلبانی نامیده و اعلام کرده بود که به هر شکلی آلبانی را در رویارویی با حملات سایبری ایران کمک خواهد کرد.
همچنین در ماههای گذشته اخباری مبنی بر دیدارهای مریم رجوی، رهبر فرقهی مجاهدین با سفیر رژیم صهیونیستی در آلبانی مخابره شده است که به ویژه در امتداد به تعویق افتادن نشست این سازمان در ماه ژوئیهی سال جاری، قابل توجه بوده است. این نشست بنا بود که با حضور سناتورها و نمایندگان کنگرهی آمریکا و دیگر مقامهای فعلی و پیشین دولتهای غربی در آلبانی برگزار شودکه به توصیهی دولت آلبانی و «به دلایل امنیتی و تهدیدات و توطئههای تروریستی» تا اطلاع ثانوی به تعویق افتاده است.
فارن پالیسی در گزارشی به این پرسش پرداخته است که چرا آلبانی میزبان سازمان مجاهدین خلق شده و در حال حاضر چنین رویکردی را در قبال جمهوری اسلامی دارد؟ این گزارش میگوید که آلبانی از سال ۲۰۱۳، بهطور مرتب میزبان برخی از رویدادها و نشستهای سازمان مجاهدین خلق بوده است؛ نشستها و برنامههایی که برخی از جمهوریخواهان محافظهکار آمریکا، از جمله مایک پمپئو، وزیر خارجه سابق آمریکا و مایک پنس، معاون دونالد ترامپ، رئیسجمهوری پیشین آمریکا، در آنها شرکت و سخنرانی داشتهاند. قرار گرفتن در چنین جایگاهی، انتخاب خود این دولت نبوده است. بلکه این وضعیت برآمده از توافقی میان آمریکا و اسرائیل است. البته خود دولت آلبانی قصد دارد، از طریق همراهی با سیاستهای آمریکا، اعتبار و جایگاهی بینالمللی در منطقه بالکان به دست آورد. سیاست اسرائیل در منطقه بالکان، برای حضور و تاثیرگذاری بیشتر در میان کشورهای این منطقه، نیز به عنوان عامل دیگری برای مواضع تند آلبانی در قبال حکومت ایران عمل میکند.
بر این اساس و با در نظر گرفتن جاهطلبی شبه-دولت مافیایی آلبانی که بر حیاط خلوت ایالات متحده در بالکان حکمرانی میکند، درمییابیم که نه فقط اسرائیل وزن بلندپروازیهای رژیم آلبانی را در نظر دارد، بلکه علیاف نیز با در نظرگرفتن اهمیتی که آذربایجان در نقشهی انرژی مطلوب اسرائیل دارد، و با توجه به اینکه آلبانی در مسیر خط لولهی ترانس-آتلانتیک (TAP) قرار دارد و اسرائیل نیز پروژهی بلندمدت انرژی و دخالتگری در ژئوپولتیک بالکان را در سر میپرورد، تمایل دارد که عاملیت بیشتری برای افزایش ضریب تاثیرگذاری آذربایجان در تحولات جاری کسب نماید.
اگرچه رژیم باکو در مقاطع مختلف اقداماتی در جهت منویات رژیم اسرائیل و برخلاف امنیّت ملّی ایران مرتکب شده است، اما ایران علیرغم رصد دقیق تحولات قفقاز و تحرکات رژیم صهیونیستی، با توجه به خطیر بودن شرایط منطقه و پیچیدگیهای حاکم بر منازعات متعدّدی که در جریان است، «هنوز» به این نتیجه نرسیده که باکو، خطوط قرمز ایران را به گونهای زیر پا گذاشته باشد که برخورد قهری قاطع ایران را اقتضا کند. وقایعی نظیر آنچه در سال 1393 رخ داد، زنگ خطر از سوی رژیم باکو را برای ایران به صدا درآورد. زمانی که سیستم پدافندی ایران یک پهپاد هرمس ارتش رژیم اسرائیل را در آسمان تأسیسات هستهای نطنز شکار کرد، مشخص شد که این پهپاد با عبور از دریای خزر وارد حریم هوایی ایران شده و از خاک جمهوری آذربایجان برخاسته بوده است. به علاوه گفته میشود که عملیات سرقت اسناد هستهای هم از همین مسیر انجام شده است. در برهههای گوناگون غائلهی قراباغ-آرتساخ نیز تحرّکات هوایی مشکوکی از سوی رژیم باکو و رژیم تلآویو صورت گرفته که توسط ایران به دقّت رصد شده است. گزارشها حاکی از این است که پهپادهای اسرائیل عملیاتی را در پایگاههای هوایی جمهوری باکو، در نزدیکی مرزهای ایران انجام میدهند که از جانب رژیم علیاف نیز مطلوب تلّقی میشود؛ چرا که ایران با قاطعیت نسبت به هرگونه اقدام تعرّضآمیز در تغییر نقشهی منطقه و دستکاری مرزها بین سه کشور ایران، ارمنستان و آذربایجان هشدار داده و در غائلهی قراباغ-آرتساخ نیز، در جهت مهار رژیم باکو و همسویی آشکار با ارمنستان داشته است.
در فاجعه خونین شاهچراغ نیز روشن شد که عامل اصلی هدایت و هماهنگ کنندهی این عملیات تروریستی در داخل ایران، تبعهی جمهوری آذربایجان بوده است. بر طبق بیانیهی تکمیلی وزارت اطلاعات در خصوص این عاملان این جنایت، اعلام شد که «نفر اصلی این عملیات از فرودگاه بینالمللی حیدرعلیاف در باکو پرواز کرده و از مرز هوایی فرودگاه امام خمینی وارد کشور شده است. این فرد پس از رسیدن به تهران خبر حضور خود را به عنصر هماهنگ کننده در جمهوری آذربایجان اعلام نمود. بلافاصله از طریق سرپل عملیاتی داعش در افغانستان با شبکه اتباع خارجی داعش نیز ارتباط گرفته و حضور خود در تهران را به اطلاع آنها رسانده است.»
حضور مکرّر چهرههای امنیتی-اطلاعاتی نظیر برندا شفر، افسر مشاور سازمان امنیتی «آمان» رژیم اسرائیل و نویسندهی کتاب «مرزها و برادری» که به تعبیری مانیفست پانترکیسم در ایران به شمار میرود و از لابیگران برجسته برای رژیم باکو در ایالات متّحده است، به همراه چهرههایی نظیر مایکل دورن، از مقامات امنیّتی-دفاعی نزدیک به لابیهای صهیونیستی در امریکا و پژوهشگر ارشد «انستیتو هادسن» در واشنگتن که هردو به ضدّایرانی بودن شهرت دارند در مرز ایران و آذربایجان به دعوت علیاف، از جمله وقایع حساسیتبرانگیزی بوده است که از جانب رژیم باکو صورت گرفته است. به ویژه که اگر عملکرد فیگورهای نامبرده در پیشبرد سناریوهای تجزیهطلبانهی مطلوب اسرائیل از مسیر تقویت قومگرایی در نقاطی نظیر آذربایجان را مد نظر داشته باشیم، این امر روشن میشود که چگونه تقویت پانترکسیسم به عنوان جزئی از پروژهی پارهپارهسازی ایران، به مثابه پروژهی مشترک سهضلعی اسرائیل، آذربایجان و سازمان مجاهدین در دستور کار قرار دارد.
حضور چهرههایی نظیر صابر رستمخانلی از نمایندگان پارلمان باکو و نیز از اعضای ارشد نهاد ضدایرانی «کنگرهی آذربایجانیهای جهان» در قرارگاه اشرف و نیز سخنرانی در نشستهای سازمان مجاهدین، از دیگر نمونههایی است که این همسویی را به وضوح آشکار میکند و در اسناد ویکیلیکس نیز این امر افشا شده است. تقویت خطّ جداییطلبی در آذربایجان از سوی چهرههای پانترکیست رژیم آذربایجان که همزمان در گردهماییهای مجاهدین و نیز کنفرانسهای تدارک دیدهشده توسط رژیم صهیونیستی حضور فعال دارند، موّید این امر است که قدر مشترک سهضلعی مذکور، چه مضمون و چشماندازی دارد.
***
آنچه که گفته شد، اگرچه دربرگیرندهی تمام فاکتورها و علل موثّر در پیچیده شدن وضعیت نبود، اما روشن میکند که حوزهی ژئوپولتیکی قفقاز جنوبی تا چه اندازه در تعیین سرنوشت اوراسیای نوین، موقعیت کانونی دارد. گویی در این محدوده، مجموعهای از قدرتهای بزرگ جهانی و منطقهای و نیز قدرتهای کوچکتری که پیشتر چندان در تحولات این منطقه موثر نبودند، در کنار نهادها و سازمانهای سیاسی که ذیل پروژههای کلان قدرتها تعریف شدهاند، به تحرّک درآمدهاند.
اگرچه ایران طی سه دههی گذشته درک صحیح و سیاستهای مقتضی در قبال آسیای میانه و قفقاز نداشته و همین امر موجب شده که از جهاتی نسبت به رقبای منطقهای خود با تأخیر به جمع بازیگران تعیینکننده آرایش صحنه بپیوندد؛ اما به نظر میرسد که دستکم در یک سال و اندی اخیر، با شتاب بیشتری درصدد جبران و احیای مناسبات و فرصتهای مغفولمانده بوده است. به ویژه در حوزهی قفقاز جنوبی که بازیگران در سطوح مختلف تاثیرگذاری و قدرت، از ایران تا رژیم اسرائیل، از روسیه و چین تا ایالات متحده و اتحادیهی اروپا، از آذربایجان تا آلبانی و از سیا تا میت ترکیه و سازمان مجاهدین، در کنار دهها دولت و نهاد منطقهای و بینالمللی دیگر، برمبنای برنامهها و چشماندازی که برای تثبیت و تقویت جایگاه خود در نظم درحال تکوین نظام بینالملل و مناطق گوناگون قائل اند، به نحوی بیسابقه با یکدیگر تلاقی میکنند، ائتلافها و همپیمانیهای جدیدی شکل میدهند و آرایش صحنهی منازعات، به نحوی متفاوت از گذشته رقم میخورد.
شکل دادن به یک کانون بحران در قفقاز جنوبی، برای بلوک غرب که میخواهد با چنگ و دندان نظم قدیم نظام بینالملل را حفظ کند از جهات مختلف مطلوبیت دارد. منطقهی قفقاز جنوبی، پیوندگاه روسیه، ایران و چین است. محدودهای که در آن طرحهای انتقال انرژی و ترانزیتی ذیل «یک کمربند- یک راه»، «کریدور شمال–جنوب»، «کریدور خلیج فارس-دریای سیاه» و «کریدور اکو» با کریدور تورانی ناتو و طرحهای انتقال انرژی از آسیای میانه به اروپا و گسترشطلبیهای رژیم صهیونیستی برخورد میکند و عملاً اخلال در کلانپروژههای اوراسیای نوین و به ویژه تضعیف و حذف ایران از متن این طرحها را رقم میزند.
حضور فعال اسرائیل در این محدوده و در ائتلاف با دولتهای منطقهای نظیر آذربایجان و نیز ترکیه، یک خطر آشکار برای ایران است که علاوه بر مخاطرات فوقالذکر، به لحاظ امنیتی نیز تهدید جدّی و غیرقابل تخفیفی برای ایران به شمار میرود. احتمال استقرار سازمان مجاهدین در خاک آذربایجان و استفادهی ابزاری از این فرقه علیه منافع و امنیت ایران را باید از این زاویه رصد کرد. سازمان مجاهدین به مثابه یک تشکیلات نیابتی مزدوری که سابقهی همکاریهای امنیتی، اطلاعاتی و نظامی با بلوک غرب را داشته و زدوبندهای مالی و سیاسی فراوانی با قدرتهای جهانی و منطقهای را در کارنامه دارد، از این جهت برای اسرائیل و پروژههای ضدّایرانی مطلوبیت ویژه دارد، که برای نابود کردن ایران پشت نام تغییر رژیم، تا نابودسازی تمامیت ارضی ایران و تجزیهی کشور نیز پیش میرود و هیچ محدودیت و حدّ یقفی در همراهی با سناریوهای مطلوب تلآویو ندارد.
چنانچه باکو به طور رسمی و علنی بر امکان استقرار سازمان مجاهدین در خاک آذربایجان صحّه بگذارد، آنگاه نوبت ایران است در هماهنگی با متّحدان استراتژیک خود، نقطهی پایانی بر جاهطلبیها و دستدرازیهای مافیای باکو و شرکا بگذارد.