اطلاع فوری از آخرین برنامه‌های جدال

زنو

زنو

نویسنده‌ی اکانت زنو در توئیتر

فهرست مطالب

راز بقاء

مقداری مانده به میدان

برای کسی که نسبتا با فضای سیاسی ایران آشنا باشد، باید واضح یا دست‌کم قابل رویت باشد که تصمیم لزوم اعمال خشونت از طرف معترضان در جنبش ۴۰۱، از جایی بیرون از میدان گرفته شد و البته این به آن معنی نیست که کسی از خارج، به معترضان دستور اعمال خشونت داده یا می‌دهد. اینجا در مورد خشونت حکومت حرف نمی‌زنم چون فرض بر این است که حکومت، همیشه حدی از خشونت را اعمال می‌کند. این را باید بعنوان یک واقعیت روی زمین پذیرفت. اگر اینطور نبود که اصلا بحثی وجود نمی‌داشت. همین‌که شما تصمیم می‌گیرید با کلّیت حکومت مبارزه کنید، این پیش‌فرض را دارید که در مواجهه با اعتراض، عکس‌العمل مطلوب شما را نشان نمی‌دهد. بنابراین حالا باید تصمیم بگیرید بعنوان یک معترض چه حدی از خشونت را اعمال کنید.

این درست است که معترضِ حاضر در میدان، در لحظه‌ی واکنش به حرف کسی گوش نمی‌کند، ولی این به آن معنی نیست که مطلقا خالی‌الذهن است. همه چیز که از لحظه‌ی صفرِ مواجهه‌ی معترض و نیروی امنیتی در خیابان آغاز نمی‌شود. قبل از ورود به میدان از همان مبادی‌ای که اخبار وقایع دریافت می‌شود، شدت واکنش به آن‌ها تا حدودی قابل کنترل است. به عبارتی کسی که از خواندن خبری درباره‌ی کشتن یک معترض خشمگین است، و کسی که از مشاهده باتوم خوردن رفیقش در خیابان خشمگین است، هر دو نهایتا از یک فیلتر می‌گذرند. چون هر دو در پایان روز مجبورند معنای واقعه را از میان رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی جستجو کنند و آنچه شدت واکنش را می‌سازد معنای واقعه است نه خود واقعه.

به این ترتیب هر کس با هر تجربه‌ای، در لحظه‌ی خروج از خانه با مجموعه‌ای از خطوط قرمز و سبز و زرد که پیش از آن آماده شده، وارد خیابان می‌شود. این اگرچه می‌تواند در میدان تا حدودی دست‌خوش تغییرات شود، اما نه بدوا در میدان، بلکه مقداری مانده به آن ساخته می‌شود. مگر در یک بازه‌ی زمانی طولانی پس از حضور بی‌وقفه در میدان، و در اینجا طولانی را هر چقدر هم نسبی تعریف کنیم، سه چهار روز نیست.

نسل شجاع جدید

نفوذ عمیق اینفلوئنسرها از طریق شبکه‌های اجتماعی، تنظیمات طبیعی کاربر_کنشگر را در شدت واکنش‌اش، بهم می‌ریزد. چنان‌که گفته شد، این تصمیم که کسی در روز سوم اعتراضات با خودش چاقو ببرد، در میدان شکل نمی‌گیرد. باید آماده‌سازی ذهنی انجام شده باشد. همچنین اینکه فرد بداند خشونت‌اش در راستای مبارزه‌ی سیاسی فهم نمی‌شود و احتمالا از سوی «افکار عمومی» به دلیل تندروی سرزنش خواهد شد، تفاوت معنادار دارد با اینکه فکر کند اعمال خشونت یک گزینه‌ی سیاسی در دسترس و مورد تشویق است. در این اعتراضات از ابتدا خشونت را بعنوان یک انتخاب سیاسی قابل تحسین جا انداختند. از ستایش بی‌معنا، غیر سیاسی و نسلی از شجاعتِ «دهه هشتادی‌ها» که تجربه سیاسی نداشتند، تا آموزش بی‌پرده‌ی جنگ شهری در هفته اول اعتراضات که هنوز اصلا رویارویی‌ها آنقدر جدی نبود.

وقتی زدن پلیس، همراه بردن سلاح سرد و کشتن بسیجی به عنوان عملی طبیعی از زبان آدمهایی که دیوانه و خون‌خوار و غیرطبیعی به نظر نمی‌رسند، بارها و بارها تشویق شود، ذهن این عمل را بعنوان یکی از گزینه‌های عادی در دسترس طبقه‌بندی می‌کند. در حالیکه به هیچ وجه عادی نیست. حتی اگر قبح خشونت را کنار بگذاریم، حتی اگر دلایل تاکتیکی را برای عدم توصیه به خشونت کنار بگذاریم. یک واقعیت صریح وجود دارد: خطر اعدام بخاطر محاربه و افساد فی‌الارض و در صورت کشته شدن کسی در آن میان، قصاص نفس.

این برای هر کسی که در ایران حتی  دو سه سال درگیر سیاست بوده باشد محرز است. اما برای کسی که با موج اخیر سیاسی شده چنین نیست. بخاطر همین کوچکترین اشاره‌ای به این موضوع با موج شدید حمله مواجه می‌شد. تا جایی که احمد زید آبادی که به پافشاری‌اش شهره است را از شبکه‌های اجتماعی فراری دادند. با این بهانه که اینها، این نسل شجاع جدید، این عشق‌های دل، خودشان بهتر از ما می‌دانند. اما از کجا می‌دانند؟ چطور انقدر مطمئن بودند که می‌دانند؟ وقتی دانشجوی نخبه دانشگاه شریف فکر می‌کند محمدرضا به دلیل اینکه ادم با شخصیتی بود از کشور فرار کرد، چرا نوجوان دبیرستانی محروم از امکانات باید بداند که تفاوت برداشتن یک چاقو با برنداشتنش در ورود به یک تظاهرات خیابامی گاهی تفاوت اعدام و اخذ یک تعهد و ازادی بعد از بازداشت است؟

یک نمایش سراسر هیجان

ایرانیان ساکن خارج از کشور نقش مؤثری در ساخت فضای منتهی به خشونت داشتند. کمّی‌سازی این نقش می‌تواند موضوع یک تحقیق جداگانه باشد، اما پیش از آن می‌توان بطور کیفی این نقش را تحلیل کرد. در روزهای اول اعتراضات کمتر چهره غیرمستعاری میتوانست علنا از خشونت دفاع کند. به این دلیل مشخص که در معرض دستگیری قرار می‌گرفت. اما اگر قرار است خشونت یک مسئله عادی و روزمره باشد لازم است آدم‌های عادی از آن دفاع کنند. آدم‌هایی که ما دیده‌ایم هیولا نیستند و اهل زندگی‌اند. بنابراین اینکه یک خواننده یا بلاگر یا شخصیت معمولی با اسم و رسم بگوید این مسیر درست است باعث می‌شود که فرد این عمل را در دایره اعمال روزمره و بدون تبعات هولناک در ذهنش طبقه‌بندی کند.

از طرفی اینها چون از فضا دور بودند و ترکش‌های خشونت اصلا بهشان برخورد نمی‌کرد، خونسردی بیشتری نسبت به افزایش تصاعدی خشونت داشتند. در واقع مکانیسم کنترل طبیعی برایشان اعمال نمی‌شد. هرچه خشونت بیشتر شد، اینها هم هیجان‌زده‌تر شدند. برایشان شهر عجایب بود. اشک و خنده و شوق، پیروزی و شکست، مرگ و زندگی. یک نمایش سراسر هیجان. مجانی و بیست و چهارساعته. اما آدمی که مجبور است در کوچه‌های شهر رفت و آمد کند، جایی درنگ می‌کند و از خودش می‌پرسد: آیا واقعا میخواهم فردا که دارم به محل کار میروم جنازه ببینم؟ ولی فرد ساکن خارج از کشور این دست‌انداز را ندارد. خیلی هم فشار زیاد شود یک اردوی تفریحی سیاسی می‌رود، پرچم تکان می‌دهد، دل می‌دهد به جمع و در همخوانی با گروه تنش‌ها را تخلیه می‌کند. به این ترتیب از اینفلوئنسرها گرفته تا چهره‌های دانشگاهی ساکن خارج از ایران، در این مسیر منتهی به خشونت نقش ایفا کردند.

 همه را بزن

در میدان وقتی جمع با رفتاری خشن از هم‌گروهی‌ها مواجه می‌شود، فارغ از موانع و تشویق‌های بیرونی یک مکانیسم کنترل درونی هم دارد: ترس. کسانی سعی کردند این مکانیسم را از همان روزهای اول خنثی کنند. وقتی یک جمع وارد روندی خشونت‌زا می‌شود، بهرحال ترکیبی است از افراد مختلف: محافظه‌کار و جان‌به لب رسیده، خشن و دلرحم، شجاع و ترسو، هیجان‌زده و خونسرد. تصمیم یک جمع برآیند این نیروها است؛ از محافظه‌کارترین افراد تا بی‌فکرترین‌شان. اما یک بخش از این موازنه را از همان روزهای اول خنثی کردند. با این توصیه‌ی تکرار شونده که «اونی که گفت نزن را هم بزن». به این ترتیب فرد ترس‌دار و محافظه‌کار جمعی که وارد روند خشونت شده، باید انتخاب می‌کرد از این جمعیت فعلیِ خشمگین بترسد یا از احتمال گرفتاری در آینده. و نتیجه‌ی چنین انتخابی مشخص است. نتیجه‌اش شد گرفتاری تعدادی از شهروندانی در پرونده‌ی قتل که احتمالا در شرایط عادی توان تماشای بریدن سر مرغ را هم ندارند و رو بر می‌گردانند.

البته جا انداختن این ایده کار یکی دو نفر نبود. این را نه فقط هیچکس_ رپ‌خوانی که می‌خواهد لات بنظر برسد_ بلکه خواننده پاپ صورتی، دنیا دادرسان هم می‌گفت. بلاگر زییایی هم می‌گفت. آدم دانشگاهی هم می‌گفت. آدم رسانه‌ای هم می‌گفت. انگار یکی از قوانین نیوتن است. گویی یک واکنش بدیهی و طبیعی است که فرق ندارد خشن و خیابانی باشی یا شکننده و خانگی، به‌هرحال باید انجام بدهی. به این ترتیب خشونتی که در جنبش ۴۰۱ از طرف معترضان رخ داد، بر خلاف خشونتی که از سوی معترضان مثلا در عاشورای هشتاد و هشت اتفاق افتاد نه محصول تحمیل حضور طولانی مدت در میدان، که از ابتدا دست‌ساز و غیر ارگانیک بود و به همین دلیل کار جنبش مذکور ظرف سه هفته، از ستایش تنانگی رسید به بالا پایین پریدن روی تن افراد غیرمسلح در خیابان.

: دنیا دادرسان خواننده پاپ دستور قتل عام می‌دهد، سروش لشکری، خواننده خیابانی‌نما، قتل و لحظه جان کندن مقتول را شاعرانه به بال زدن پروانه دور شمع تشبیه می‌کند. نقطه‌ی اشتراک این دو علاوه بر تشویق خشونت این است که هیچکدام درهیچ تطاهراتی در ایران حضور نداشته‌اند.
: دنیا دادرسان خواننده پاپ دستور قتل عام می‌دهد، سروش لشکری، خواننده خیابانی‌نما، قتل و لحظه جان کندن مقتول را شاعرانه به بال زدن پروانه دور شمع تشبیه می‌کند. نقطه‌ی اشتراک این دو علاوه بر تشویق خشونت این است که هیچکدام درهیچ تطاهراتی در ایران حضور نداشته‌اند.

 

نزدن سوزن به حکومت

کسانی که در نقد خشونت از سوی معترضان می‌نویسند، معمولا در پاسخ به این سوال که چرا به حکومت نمی‌گویید اعدام نکند، می‌گویند حکومت به حرف ما گوش نمی‌دهد. این درست است، ولی معترضان هم گوش نمی‌کنند. بالاخره ما در شبکه‌های اجتماعی در مقیاس فردی به نوعی با چاه صحبت می‌کنیم. مسئله این است که علاوه بر آن، اگر حکومت به منِ نوعی بگوید «تو بگو من چکار کنم؟» من واقعا نمی‌دانم. اخلاقیات فردی‌ام با اعدام مخالف است. در واقع زیستن در کشوری که اعدام کلا از مجازات‌ها حذف شده باشد، یعنی زیستن در کشوری که آنقدر امنیت و ثبات دارد که مجازات حبس‌های طولانی بازدارندگی کافی دارند و این، آرزوی تعدادی از شروندان از جمله نویسنده این متن است. اما اینجا هر از گاهی در بلبشوهای سیاسی و اجتماعی، کسی که بالای یک سال حبس گرفته گمان می‌کند حکومت زیادی به خودش اعتماد دارد و از خودش می‌پرسد «مگر اینها تا یک سال آینده هستند؟». در این شرایط  اعدام، دوست داشته باشیم یا نه، به یک ابزار مستقیم کنترل تبدیل می‌شود تا قطعیت آینده را در شرایطی که آینده در نظر مخاطب نامعلوم به نظر می‌رسد، یادآوری کند. بنابراین منطقا بعنوان یک شهروند نمی‌توانم در شرایط نامتعادل از حکومت بخواهم اعدام نکند. می‌شود اعدام را نقد حقوقی کرد، می‌شود فاصله‌اش را با آرمان‌های فردی اخلاقی نشان داد،  ولی نقد سیاسی‌اش احتیاج به ثبات و استقرار دارد. چیزی که کاربر_کنشگران به هر بهانه‌ای به آن حمله می‌کنند. در واقع محرّک‌های دیگری تصمیم‌هایی نظیر اعدام‌های امنیتی را می‌سازد، محرّک‌هایی که دست هیچ شهروند سیاسی منفردی به آن نمی‌رسد.

زدن جوالدوز به معترضان

خشونت، به‌خصوص وقتی به شکل کشتار آنی جمعی در خیابان در می‌آید یک زنگ خطر بزرگ است. وقتی ظرف سه هفته، شهروندان عادی به جایی رسیدند که با دست و پا و سنگ کسی را توی خیابان بکشند، باید فکر کرد که این هم می‌تواند جهش های عددی پیدا کند، هم رشد هندسی داشته باشد. اعدام هرچقدر هم بی‌فکر انجام شود، رشد حسابی دارد. قابلیت کنترل دارد و هزینه‌اش مستقیما به اعمال کننده برمیگردد. در واقع خود حکومت با هر اعدام ضربه می‌خورد. نه فقط از طرف مخالفان که از طرف بخشی از موافقان‌اش که نمی‌خواهند در مسئولیت اخلاقی چنین حکم سنگینی با حکومت شریک شوند. اما در لینچ‌هایی که سه نمونه‌اش را در این دوماه دیدیم زنگ خطر بزرگتری به صدا در می‌آید. این نوع خشونت اگر روند بگیرد دیگر حتی نمی‌توان کسی را برای توقف‌اش مخاطب قرار داد. هدفش هم صرفا به حکومت یا حتی یک گروه خاصی سیاسی محدود نخواهد ماند. هر روزی ممکن است افراد یک جمع تصمیم بگیرند کسی را مجازات کنند. به این ترتیب محتمل است روزی که چندان دور نیست از خواب بیدار شویم و عدد دوهزار کشته را همانقدر عادی تحمل کنیم که دو کشته را تحمل کردیم.

آنها که از روز اول خشونت را بعنوان دستاورد جدید برای این جنبش تازه تلقی کردند، این را می‌دانستند. آنها که فن زدن روی پلیس را توی سر راهپیمایان سکوت زدند، این را می‌دانستند. آنها که تمام مکانیسم‌های درونی و بیرونی کنترل خشونت را از کار انداختند، این را می‌دانستند. همه را می‌دانستند اما خشونت را لازم داشتند تا اصل زندگی را در جامعه ایران نابود کنند. زندگی برای هر کس در هر جای طیف سیاسی در ایران. مخالفت با چنین خشونتی مخالفت با آینده نامعلوم است نه صرفا یک واکنش عاطفیِ موردی؛ نه دفاع از حکومت و نه حتی یک حهت‌گیری سیاسی به نفع وضع سیاسی موجود. دفاع از کلیت ممکن‌کننده‌‌ی سیاست است: بقا.