یک ماهی از شروع اعتراضات ایران و جبههگیری ایرانیان مقیم وطن گذشته بود که دوستی گفت کنشهای این گروه بهجایی رسیده که اگر بهعنوان یک بیاعتقاد به حجاب برای مقابله با این طرز تفکر چادر پوشیدم و به خیابان رفتم تعجب نکنید. آن موقع کمی از حرفش تعجب کردم و خندیدم اما ته دلم میدانستم از چه چیزی حرف میزند.
بی اصولی ایرانیان مقیم وطن
تماشای مطلقاً بیاصول بودن عدهای آنقدر راحت نیست که بتوان حد وسط را همچنان چسبید و به اصولی وفادار ماند در زمین بازی که حریف به آنها هیچ التزامی ندارد. چیزی که این گروه ایرانیان مقیم وطن را از دیگران جدا میکند بیاصولی ست. بیاصولی در عین فریاد زدن بر سر کسانی که بر سر اصول منافع ملی به هر قیمتی ماندهاند. این رویکرد خودش را با تمام تناقضهایش در بزنگاههای اجتماعی نشان میدهد. کسانی که دم از تحریم ورزش ایران میزدند، برای ملیپوش سنگنورد هورا میکشند، برای ملیپوش انصرافداده هم هورا میکشند. از این تناقض گذشتیم، تماشا کردیم که برای تحریم فوتبال ایران و حذفش از جام جهانی کمپین کردند و وقتی به نتیجه نرسید همه از نو تماشاگر فوتبال شدند و هوادار تیم حریف. تماشا کردیم که برای گلهای انگلیس فریاد شادی کشیدند و روی غم باخت تیم ملی هلهله کردند؛ اما تناقض اگر به همینجا ختم میشد باز میشد اصولی را برای طرف مقابل قائل شد. مثلاً اینکه ورزش ایران را تحریم میکنند به شکلی که دیگر به برد و باختش، به اخبارش، به سرود خواندن یا نخواندن بازیکنانش کاری ندارند؛ اما خیر… تحریمکنندگان در واقع خودشان را از ملیتشان تحریم میکنند. آن چیزی که تحریم میشود عرق ملی ست؛ و چقدر شرمآور و غمانگیز. تماشای این عملیاتهای انتحاری یک جاهایی ترسناک میشود. مثلاً آنجا که تیم ملی عزیزمان با درخششی خیرهکننده تیم قدرتمند ولز را از زمین مسابقات بازنده خارج میکند و شادی را ولو برای یک شب برمیگرداند به دل مردم و این جماعت حسود طاقت نمیآورند که از شادی جمعی دور بمانند. کودکشهروندهای خوددرگیر ناگهان یادشان میرود که میخواستند همهچیز این ورزش مردزده و بازیکنان مزدورش را تحریم کنند. یادشان میافتد که چیزی را این وسط از دست دادهاند و به تکاپو میافتند برای پس گرفتنش. ما آدمهایی هستیم که تماشا کردیم یک عده خواستند «تیم ملی» یک کشور را از یک عدهی دیگر پس بگیرند و از خنده یا از حرص نمردیم و زنده ماندیم. ما تماشا کردیم که به مردم سرکوفت زدند که چرا روی خونهای ریخته شده برای تیم ملی شادی کردید و به یک هفته نکشید که همانها در همان خیابانها با پرچم حریف و با صدای بلند برای آمریکا و برای دل عربستان و اسرائیل و باقی دشمنان این مردم فریاد شادی کشیدند. ما تماشا کردیم و از شرم نیابتی جان به جان آفرین تسلیم نکردیم. با تمام این اوصاف، به اعتقاد نگارنده تیم ملی کشورمان نه به انگلیس و آمریکا که به رسانههای فارسیزبان استعماریشان باخت. باختی شگفتآور که حتی صدای تعجب آمریکاییها را هم بعد از بازی در آورد. باختی که بیبیسی فارسی پس از چندین روز هجمه علیه تیم ملی آن را وقیحانه میاندازد گردن «بازی روان» تیم آمریکا. ما به این شرایط باختیم و جام جهانی و فوتبال فعلاً تمام شد، اما به نظر میرسد این تازه اول ماجرای مواجههی ما با تناقض و بیاصولی ایرانیان مقیم وطن است.